1 تا نان حرام و آب یک روزهٔ ما بیرون نشود زکاسه و کوزهٔ ما
2 می خندد روزگار و می گرید عمر بر طاعت و بر نماز و بر روزهٔ ما
1 طالب که نه صادق است جایی نرسد بیگانه شود به آشنایی نرسد
2 در یافتن وصال او سلطانی است آن سلطانی به هر گدایی نرسد
1 با ما تو هر آنچ گویی از کین گویی پیوسته مرا ملحد و بی دین گویی
2 من خود بترم از آنچ می گویی تو انصاف بده تو را رسد کاین گویی
1 امروز درین زمانه بی یاری به در خلق وفا نماند تنهایی به
2 چون رونق علم نیست جهل اولی تر چون قیمت عقل نیست سَودایی به
1 در عالم فقر میر و سلطان هیچ است در درویشی ملک سلیمان هیچ است
2 گر نفس تو را به این و آن بفریبد در گوش مکن عشوهٔ آن کان هیچ است
1 آن نقطه که در فقر نهان آوردند از بهر بسی زنده دلان آوردند
2 دیوان صفا که پنج نوبت می زد افسوس که قومی به زیان آوردند
1 آنها که درین راه فلاحی باشند کی یار می و جفت صراحی باشند
2 گر خلوت و عزلت از اباحت باشد پس جملهٔ انبیا مباحی باشند
1 آن نیست جهان و جان که پنداشتهای این است ره وصل که بگذاشتهای
2 آن چشمه خورد خضر ازو آب حیات در منزل تست لیکن انباشتهای
1 تا چند کشم غصّهٔ کس ناکس را وز خسّت خود خاک شوم هر خس را
2 کارم به دو گز عبا چو برمی آید دادم سه طلاق این فلک اطلس را
1 دستِ دل ما هر چه تهی تر خوش تر و آزادی دل زهرچه خوش تر خوش تر
2 عیش خوش مفلسانه یک چشم زدن از مملکت هزار قیصر خوش تر