1 سجاده به روی آب انداخته گیر خود را به نماز و روزه بگداخته گیر
2 چون حجرهٔ باطنت مصفّا نبود پر نقش و نگار گلخنی ساخته گیر
1 شرط است مرا زخویشتن برگشتن با هر که کم از من است همسر گشتن
2 نابالغی مرا مشوّش نکند دون القلتین است مکدّر گشتن
1 بر مردم اهل گر بد و نیک آید گه بسته شود کار و گهی بگشاید
2 غم در دل تو حامله ورجای گرفت دلتنگ مشو بوک به شادی زاید
1 کاری که فروبندد و رخ ننماید دلتنگ مشو که عاقبت بگشاید
2 یاقوت همی قیمت از آن افزاید کز سنگ به روزگار بیرون آید
1 در محنت اگر چه صبر ایّوبی به چون عشق به روی تست مغلوبی به
2 هرگاه که از حجاب بیرون آیی ناچیز شود وجود محجوبی به
1 دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه یعنی که دگر به دل مدار اندیشه
2 کو صبر و کدام دل، چه می گویی تو یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
1 صبری که دلم بدو قوی بود برفت بس دیر به دست آمد و بس زود برفت
2 هر چند که لاف پایداری می زد چون آتش غم بدید چون دود برفت