3 اثر از باب سوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب سوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

باب سوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی

و از آن جمله نَفْس است. نفس اندر لغت وجود چیزی بود و نزدیک این قوم مراد از اطلاق نفس نه وجودست و نه قالب کی نهاده اند بلکه مراد بنفس آنست کی معلول بود از اوصاف بنده و نکوهیده بود از افعال و اخلاق او، پس معلولات از اوصاف بنده بر دو گونه بود یکی کسب او بود چون معصیت و مخالفت دوم خویهای دنی که اندر نفس خویش نکوهیده است چون بنده معالجت کند و مجاهدت نماید آن اخلاق دنی و نکوهیده از وی دور شود در مستمرّ عادت. ,

قسم اول از احکام نفس آنچ نهی کرده اند ازان، نهی تحریم است یا نهی تنزیه و قسم دیگر خویهاء بدست و حدّش اینست برجمله، و تفضیل آن چون کبر بود و خشم و حسد و کین و خوی بد و احتمال ناکردن و آنچه بدین ماند از اخلاق نکوهیده و از احکام نفس صعبترین آنست کی پندارد که چیزی ازین یا آنچه او را هست باستحقاق قدرت است و بدین است که این معنی از شرک خفی شمرده اند و معالجت اخلاق در ترک نفس و کسر آن تمامتر از گرسنگی و تشنگی کشیدنست و سفر و کارهای دیگر از مجاهدتها که قوت را کم کند و اگرچه آن از جملۀ ترک نفس بود. ,

و محتمل کی این نفس چیزی بود لطیف اندر قالب کی آن محلّ خویها ناپسندیده بود همچنانک روح لطیفه ایست درین قالب که آن محلّ اخلاق پسندیده است و آن جمله مسخّر بود یکدیگر را، جمع آن یک مردم بود. و نفس و روح از اجسام لطیف اند اندر صورتها، همچون فریشتگان و دیوان بصفت لطافت و چون صحیح است کی چشم محلّ دیدنست و گوش محلّ شنیدنست و بینی محلّ بوئیدن و دهان محلّ چشیدن و سمیع و بصیر و ذائق و شامّ این جمله است. همچنین محلّ اوصاف نکوهیده نفس بود و نفس جزوی بود ازین جمله و دل جزوی بود ازین جمله و حکم و نام با جمله گردد. ,

استاد امام ابوالقاسم رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ گوید هر طائفۀ را از علمها لفظهاست میان ایشان مستعمل کی بدان مخصوص بوده اند از دیگران و اصطلاح کرده اند بر آن مرادها که ایشان را بوده است تا نزدیک بود با آنک باز و سخن گویند و بر اهل این صنعت آسان بود بدان معنی رسیدن باطلاق آن لفظ و این طایفه را الفاظیست که قصد ایشان کشف آن معنیها است کی ایشان را بود با یکدیگر و مجمل و پوشیده بود بر آنک نه از جنس ایشان بود اندر طریقت تا معنی الفاظ ایشان بر بیگانگان مبهم بود از آنک ایشانرا غیرت بود بر اسرار خویش کی آشکارا شود بر آنک نا اهل بود برای آنک حقایق ایشان مجموع نیست بتکلّف یا آورده بنوعی از تصرّف بلکه معنیها است که خدای سبحانه و تعالی دل قوم را خزینۀ آن کردست و خالص بکردست بحقیقت آنرا اسرار قومی، و ما شرح کنیم این الفاظ تا آسان گردد آنرا که خواهد بدان رسیدن از معنیهاء ایشان کی برین راه رفتند و متابع سنتهاء ایشان بودند و از جملۀ اینها یکی است. ,

و از آن جمله صَحْو و سُکر است. صحو باز آمدن بود با حال خویش و حس و علم، با جای آمدن پس از غیبت و سُکر غیبتی بود بواردی قوی و سُکر از غیبت زیادة بود از وجهی و آن آن بود کی صاحب سُکر مبسوط بود چون اندر سُکر تمام نبود خطر چیزها از دل وی بیفتد اندر حال سُکر و آن حال تساکر بود کی وارد اندرو تمام نباشد و حس را اندرو گذر باشد و قوی گردد سُکر تا بر غیبت بیفزاید و بسیار بود کی صاحب سُکر اندر غیبت تمامتر بود از صاحب غیبت چون سُکر او قوی بود و باشد که صاحب غیبت اندر غیبت تمامتر بود از صاحب سُکر اندر سُکر چون متساکر گردد و غیبت تمام نباشد و غیبت بندگانرا بدان بود که غلبه گیرد بر دل ایشان چیزی از موجب رغبت و رهبت و خوف و رجا و سُکر نبود الّا خداوندان مواجید را چون بنده را کشف کنند بنعمت جمال، سُکر حاصل آید و طرب روح، و دلش از جای برخیزد و اندرین معنی آورده اند. ,

شعر ,

3 فَصَحْوُکَ مِن لَفْظی هُو الوَصْلُ کُلُّهُ وَسُکْرُکَ مِنْ لَحْظی یُبیْحُ لَکَ الشُّرْبا

4 فما مَلَّ ساقیها ومَا مَلَّ شارِبُ عُقارَ لِحاظٍ کاسُهُ یُسْکِرُ اللُبّا

و از آن جمله محاضره و مکاشفه و مشاهده است. محاضره ابتدا بود و مکاشفت از پس او بود و از پس این هر دو مشاهده بود، محاضرت حاضر آمدن دل بود و بود از تواتر برهان بود و آن هنوز وراء پرده بود و اگرچه حاضر بود بغلبۀ سلطان ذکر و از پس او مکاشفه بود و آن حاضر آمدن بود بصفت بیان اندر حال بی سبب تأمّل دلیل و راه جستن، و دواعی شک را بر وی دستی نبود و از نعت غیب بازداشته نبود، پس ازین مشاهدة بود و آن وجود حق بود چنانک هیچ تهمت نماند و این آنگاه بود که آسمان سرّ صافی شود از میغهای پوشیده به آفتاب شهود تابنده از برج شرف و حق مشاهدة آنست که جُنَیْد گفت وجود حق با کم کردن تست نفست را پس خداوند محاضرة بسته بود بنشانهای او و خداوند مکاشفه مبسوط بود بصفات او و خداوند مشاهده بوجود رسیده بود و شک را آنجا راه نبود. ,

خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند و خداوند مشاهده را معرفتش محو کند و هیچکس زیادة نیارد در بیان تحقیق مشاهدة برآنچه عمروبن عثمان الملکی گفت و بمعنی آنچه او گفت آنست کی انوار تجلّی متواتر بود بر دل وی بی آنک چیزی او را پوشیده کند و بچیزی بریده گردد، چنانک شبی بود تاریک و برق اندر وی متوالی بود کی هیچ فترت و تراخی نیفتد، آن شب اندر تقدیر بروشنائی چون روز بود، دل همچنین بود، چون تجلّی دائم بود او راه همه روز بود و شب از میانه برخیزد. و اندرین معنی گفته اند. شعر: ,

3 لَیلی بِوَجْهِکَ مُشرِقٌ وظَلامُهُ فی النّاسِ ساری

4 والنّاسُ فی سَدَفِ الظّلا مِ ونحنُ فی ضَوْءِ النَّهارِ

و از آن جمله سرّ است. و احتمال بود که سرّ چیزی بود لطیف اندر قالب همچون روح و اصلهای ایشان واجب کند که آن محلّ مشاهده است چنانک روح محل محبّت بود و دلها جای معرفت بود. ,

و گفته اند ترا بر سرّ اشراف نبود و سرّ سرّ بر وی اطّلاع نبود جز حق را سبحانه و تعالی. ,

و نزدیک گروهی بر حکم اصول ایشان سرّ لطیفتر از روح است و روح شریفتر از دلست. ,

و گفته اند اسرار آزادند از بندگی اغیار از آثار واطلال و سرّ اطلاق کنند بر آنچه پوشیده بود میان بنده و حق تعالی اندر احوال و برین حمل کنند قول آنک گوید اسرار بکر است و اندیشۀ کس بدان نرسد. ,

و از آن جمله روح است. ارواح مختلف اند اندرو و اهل تحقیق از اهل سنّت گروهی گویند حیوة است و بس و گروهی گویند اعیانیست نهاده درین قالبها لطیف بعاریت خداوند سبحانه و تعالی تقدیر چنان کردست که تا روح بود اندر تن زنده بود بحیوة ولیکن ارواح مودَعست در قوالب و آنرا ترقّی بود در حال خواب از قالب بیرون شود و بحال بیداری باز آید و مردم روح بود و جسد زیرا که ایزد سبحانه و تعالی این جملت را مسخّر یکدیگر کرده است و ثواب و عقاب و حشر جمله راست. و روح آفریده است و هرکس گوید روح قدیم است خطائی بزرگ بود و اخبارها دلیلست کی آن اعیان لطیف است. وَاللّهُ اَعْلَمُ. ,

و از آن جمله بَوادِه و هُجُوم است، بواده آن بود کی ناگاه اندر دلت افتد از غیب بر سبیل وهلت، اندوهی واجب کند یا شادی. و هجوم آن بود که بر دل آید بقوّت وقت بی کسب تو، و مختلف بود اندر انواع بحسب قوۀ وارد و ضعف او، و ازیشان بعضی باشند کی بواده ایشانرا از حال خویش بگرداند و هواجم در ایشان تصرف کنند و گروهی باشند که قوّت آن دارند که هیچ حال ایشان را بنگرداند و ایشان سادات وقت باشند چنانک شاعر گوید شعر: ,

2 لاتَهْتَدی نُوَبُ الزَّمانِ اِلَیْهِمِ وَلَهُم عَلَی الخَطبِ الجَلیلِ لِجامُ

و از آن جمله خَواطر است. خواطر خطابی بود که بر ضمایر درآید، بود که از فریشتۀ بود و بود که از دیو بود و بود که حدیث نفس بود و بود که از قبل حق سبحانه چون از قبل فریشته بود الهام بود و چون از دیو بود وسواس بود و چون از قبل نَفْس بود آنرا هواجس نفس گویند و چون از قبل حق بود آنرا خاطر حق گویند. و جملۀ این از جنس سخن بود آنچه از فریشته بود صدق آنرا بموافقت علم بتوان دانست. و این را گویند که هر خاطر که ظاهر او را گواهی ندهد باطل بود و چون از دیو بود بیشتر ویرا بباطل خواند و معصیت و چون از نفس بود با متابعت هوا و شهوت خواند و کبر آوردن و چیزها که خصایص نفس است. ,

و اتّفاقست میان پیران کی هر که حرام خورد میان الهام و وسواس فرق نداند کرد. ,

و از استاد ابوعلی شنیدم که هرکه قوت او معلوم بود میان الهام و وسواس فرق نداند کرد و هر که هواجس نفسش خاموش گشت بصدق مجاهدت او فصاحت دلش سخن گوید بحکم مکابدت او. ,

و اجماعست میان پیران که نفس راست نگوید و دل دروغ نگوید. ,

و ازان جمله مقام است. و مقام آن بود که بنده بمنازلت متحقق گردد بدو بلونی از طلب و جهد و تکلّف و مقام هرکسی جای ایستادن او بود بدان نزدیکی و آنچه به ریاضت بیابد و شرط آن بود کی ازین مقام بدیگر نیارد تا حکم این مقام تمام بجای نیارد از بهر آنک هرکه را قناعت نبود توکّل وی درست نیاید و هرکه را توکّل نبود تسلیم وی درست نیاید. ,

مُقام بضم میم اقامت بود همچنانک مُدْخَل ادخال بود و هیچ مقام کس را درست نیاید مگر باقامت کردن خدای او را بدان مقام، تا بناء کار وی درست بود بر اصل درست. ,

از استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم گفت که چون واسطی بنشابور آمد اصحاب ابوعثمان را پرسید کی پیر شما چه میفرماید شما را گفتند بطاعت دائم و تقصیر دیدن اندرو. ,

گفت این گبرکی محض است کی شما را میفرماید چرا غیبت نفرماید شما را از آن، بدیدن آفریننده و رانندۀ آن بر شما. واسطی آن خواست کی ایشانرا از محلّ اعجاب بیرون آرد نه آنک بدرجۀ تقصیر بایستند یا روا دارند که خللی در ادبی آید از آداب. ,

و از این جمله لوائح و طَوالِع و لوامِعْ است. لفظهائیست یک بدیگر نزدیک، بس فرقی نیست میان ایشان و این صفت اصحاب بدایات بود بنزیک شدن بدل و روشنائی آفتاب معرفت ایشانرا هنوز روشن نشده باشد ولیکن حق سبحانَهُ وتعالی روزی دل ایشان میدهد بهر وقتی، چنانک گوید. لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وعَشیِّاً هرگاه که آسمان دل ایشان تاریک شود بمیغ حظوظ، برق کشف بدرفشد ایشانرا و لوامع قرب رخشنده گردد و ایشان در وقت ستر منتظر باشند لوائح را چنانک همی گوید شعر: ,

2 یا اَیُّها الْبَرْقُ الَّذی یَلمَعُ مِن اَیِّ اَکْنافِ السما تَسْطَعُ

باوّل لوائح بود پس لوامع پس طوالع، لوائح چون برقی بود کی بتابد و پوشیده گردد و ناپدید شود چنانک شاعر گوید: ,

4 فَافْتَرَقْنا حَوْلاً فَلَمّا الْتَقَینا کانَ تَسْلیمُهُ عَلیَّ وَداعاً

آثار ابوعلی حسن بن احمد عثمانی

3 اثر از باب سوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب سوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی شعر مورد نظر پیدا کنید.