1 دمی که لشکر غم صف کشد بخونخواری دلم بناله دهد منصب علمداری
2 خراب نرگس مستانه توام که نهد هزار شیوه مستی بطبع هشیاری
3 مریض عشق ترا اشتها از آن بیش است که بعد مرگ بیاساید از جگرخواری
4 دلی توجه آن حسن جاودان یابد که فیض نامیه اش با جگر کند یاری
1 بسعی جوهر اندیشه راز دین مگشای کلید موم و سرقفل آهنین مگشای
2 بهشت راز مقام دراز دستان نیست در مشاهده بر روی میوه چین مگشای
3 مثال علم لدنی گرت زخامه چکد جمال ظن منما چهره یقین مگشای
4 بهمنشین مگشا راز دل ، نه بیگانه وگر ملازم طبع است همنشین مگشای
1 شکست رنگ شباب و هنوز رعنایی در آن دیار که زادی هنوز آنجایی
2 بحیرتم که چه دارو رهاندت زین درد که عین جهلی و داری گمان که دانایی
3 خراب کرده جهلی و فارغ از دانش عظیم دردی داری و بس شکیبایی
4 اگر در آینه بینی ز شرم زشتی خویش بچاه ویل در افتی چو دیده بگشایی
1 دگر صفیر طبیعت بساز آگاهی بعالم ملکوت است ، محملش راهی
2 بلی رود بخریداری جواهر قدس ز بهر تحفه یکدانه گوهر شاهی
3 طراز دولت جاوید شاهزاده سلیم که یافت باز وی اوصولت یداللهی
4 ستوده ای که بعنوان نامه وصفش حسود او بتصور نوشته جمجاهی
1 گربدل خوش غنودمی چه غمستی بی غم اگر شاد بود می چه غمستی
2 اینکه بچندین حیل سبک شوم از غم غم بغم ار در فزود می چه غمستی
3 این که بسودم بدیده کحل رعونت مرد مکش گر بسود می چه غمستی
4 این که گل تازه روی عیشم اگر من داغ نمک کرده بودمی چه غمستی