1 جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختند را
1 آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته بدست
2 طشت زرّین و آب دستان خواست بازوی شهریار را بربست
3 نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست
4 سر فرو برد و بوسه ای بر داد وز سمن شاخ ارغوان بر جست
1 که تنگ و آذرم دارد و مرد بدسلب است پسرش باز فضولست و مرد وسواسا
1 دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ دو رخ نار شکفته دو برگ لالۀ لال
1 بچابکی بر باید کجا نیازارد ز روی مرد مبارز بنوک پیکان خال
1 ای شریعت را قرار و ای مدیحت را مدار شهریار بامداری پادشاه با قرار
2 دین و دانش را ز جبهۀ رای تو باشد فخور جور و بخشش را ز هیجۀ راد تو باشد مدار
3 راح را هنگام لطف آموخت طبع تو شتاب خاکرا فرحین عفو آموخت علم تو وقار
4 حمله بشتابد چو رجس رجس نشکیبد ز حمد عزم و حلمت هر دو کو گویند بشتاب و بدار
1 شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در گناه بخت منست این گناه دریا نیست
1 ای چون مغ سه روز بگور اندر کی بینمت اسیر بغور اندر
1 نه تن بودند از آل سامان مشهور هر یک به امارت خراسان مأمور
2 اسماعیلی و احمدی و نصری دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور
1 ابر زیر و بم شعر اعشیّ قیس همی زد زننده بمضرابها