قصاید عنصری بلخی

1 چو آفرید بتا روی تو ز دوده خدای مجوی فتنه و روی ز دوده را مزدای

2 بعارض تو آن گرد مشک سوده بسست بچشم سرمه مکن ، خلق را بلا منمای

3 بلای تافته جعدت بسست بر دل خلق متاب زلف و دگر بر بلا بلا مفزای

4 ببستن کمر و لب گشادن از خنده همی میان و دهان ترا نبیند رای

1 ای جهان را دیدن تو فال مشتری ای جهان را دیدن تو فال مشتری

2 گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

3 آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری

4 باز سر گیری تو و کبکی نیاز آرد ترا باز را این دوستی کی بود با کبک دری

1 ایا شکسته سر زلف ترک کاشغری شکنج تو علم پرنیان شوشتری

2 بزیر دامنت اندر بنفشه بینم و تو بنفشه را سپری یا بنفشه را سپری

3 چنانس مسیر اگر پیش او سپر شده ای ورش همی سپری پیش او مکن سپری

4 بشغل خویشتن اندر فتاده ای همه عمر همی زره شکری یا همی زره شمری

1 شکفته شد گل از باد خزانی تو در باد خزانی بی زیانی

2 همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل چه چیزی مردمی یا بوستانی

3 ز بوی موی پیچان سنبلی تو ز رنگ و روی رخشان ارغوانی

4 چه کرده است آن سر زلف ببویت که یک ساعت به یک جایش نمانی

1 چو جای داد بود پادشاه دادگری چو جای نام بود شهریار ناموری

2 یمین دولت و ملکی امین ملت و دین ز ذوالجلال برحمت زمانه را نظری

3 بقوت فلکی و بافسر ملکی بسیرت ملکی و بصورت بشری

4 فواید سخنی و نوادر خردی طبایع ادبی و جواهر هنری