میدهی ساغر به یاد آن لب میگون مرا
ساقی امشب میکنی، تا کی به ساغر خون مرا؟!
مدعی پیوسته گوید عیب او، غافل که عشق
چهرهی لیلی نمود از دیدهی مجنون مرا
در نیامد تا نکرد از خویشتن، بیرون مرا؟
صدهزار افسون بکارش کردم و رامم نگشت
تا که رام خویش کرد او با کدام افسون مرا