ره نباشد در حریم از حکیم نزاری قهستانی غزل 25
1. ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را
طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را
...
1. ره نباشد در حریم عشق هر اوباش را
طاقت خورشید ناممکن بود خفاش را
...
1. ای پیک مشتاقان بگو این بی دل مشتاق را
تا در چمن چون یافتی آن سرو سیمین ساق را
...
1. در عشق اعتبار منه صلح و جنگ را
زیرا نشانه ی دگرست این خدنگ را
...
1. ساقی بیار از بامداد آن آب آتش رنگ را
بر هم زن و در هم شکن هم صلح را هم جنگ را
...
1. عشق پیدا می کند تنها مرا
یار بر در می زند عذرا مرا
...
1. مگر حبیب کند چاره عن قریب مرا
در این مرض چه مداوا کند طبیب مرا
...
1. تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا
از دست غم هم اوست که وا می خرد مرا
...
1. تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا
کو هم دمی که روی و رهی بنگرد مرا
...
1. یقینم که ضایع نماند مرا
زلالی به لب برچکاند مرا
...
1. بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را
که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را
...
1. برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا
به پای حادثه افکند روزگار مرا
...
1. با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا
بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا
...