1 شب دگر بار گشت آشفته که: «مرا روز ناسزا گفته»
2 گفت از روی جِدّ نه از سر لاغ «کای تبه کرده از فضول دماغ
3 گرچه عالم نورد و سیاحی نور بخشنده همچو مصباحی
4 من بسی جایها رسیدستم چیزهای عجیب دیدستم
1 روز بار دگر به جوش آمد با شب تیره در خروش آمد
2 گفت: «ای خشک مغزتر دامن چند خواهی جدل زدن با من
3 مگر آنجا که می رسی عدم است ورنه نادیده در وجود کم است
4 یاور فاسقان دزد فریب اژدها هیبت و نهنگ نهیب
1 شب چو بشنید طیره گشت عظیم گفت: «آه از جفای چرخ لئیم
2 من چو دریا کشیده ام دامن سر بزرگی همی کند با من
3 روز می گویدم سیه کاری توبه یارب از این گنه کاری
4 پس سیه پوش اگر سیه کار است در جهان زین گروه بسیار است
1 روز در تاب شد دگرباره کرد از غصه پیرهن پاره
2 گفت: «اگر بر من اعتراض کن چون سواد خودم بیاض کنی
3 من زنم صیقلت، دگر که زند؟ وز من استادوارتر که زند؟
4 عنبری لیک بویناک چو ثوم گرم و مردم کشی چو دود سَموم
1 شب یلدا سرشت زنگی رنگ دست چون برد بر سبو زد سنگ
2 گفت با آفتاب روشن دل «کز محیط فلک به مرکز گِل
3 در زمانی چو بادپیمایم همچو مرغ از هوا فرود آیم
4 تو به روز و شبی به رعنایی کرۀ خاک را بپیمایی
1 روز شد باز گرم و بر جوشید که: «مرا کی توان به گل پوشید؟
2 من که پیش تو خرد و مختصرم چندبار از جهان بزرگترم
3 نرسد با منت بزرگ سری غم خود خور که تو نه مرد خَوری
4 کمترین گنج خانه ام دریاست واپسین چاکر درم جوزاست
1 شب دگر باره در محاکا شد چون مجازات بی محابا شد
2 گفت: «شوخی و حد ببردی تو خوش خوشم نیک برشمردی تو
3 من نه آنم که نسبتم کردی سخت بی وقع و رتبتم کردی
4 پار خلوت نشین عشاقم آرزومند یار مشتاقم
1 روز را دل ز شب ملال گرفت ترک بیهوده قیل و قال گرفت
2 بر همین فصل اختصار نمود دست بردی به اعتبار نمود
3 داد شب را ز روی طعنه جواب که: «ز جام غرور مست خراب
4 کیست روشن کننده ظلمت؟ کیست صیقل دهنده عصمت؟
1 شب دامن دراز کوته رای سر بیچارگی فگند به پای
2 عاجز آمد ز حجت آوردن تاب بسیار داد بر گردن
3 سر تسلیم عاقبت بنهاد گفت با آفتاب از سر داد:
4 «تو به رتبت فرد ز من زانی که لقب تاش شاه ایرانی