شب از حکیم نزاری قهستانی مثنوی روز و شب 13
1. شب چو بشنید طیره گشت عظیم
گفت: «آه از جفای چرخ لئیم
...
1. شب چو بشنید طیره گشت عظیم
گفت: «آه از جفای چرخ لئیم
...
1. روز در تاب شد دگرباره
کرد از غصه پیرهن پاره
...
1. شب یلدا سرشت زنگی رنگ
دست چون برد بر سبو زد سنگ
...
1. روز شد باز گرم و بر جوشید
که: «مرا کی توان به گل پوشید؟
...
1. شب دگر باره در محاکا شد
چون مجازات بی محابا شد
...
1. روز را دل ز شب ملال گرفت
ترک بیهوده قیل و قال گرفت
...
1. شب دامن دراز کوته رای
سر بیچارگی فگند به پای
...
1. روز چون شب به عذر سر بنهاد
او هم افگند شیوه ای بنیاد
...
1. پادشاها نزاری عاجز
جز به اخلاص دم نزد هرگز
...
1. حیدر زاوه قدوه ابدال
قاید و سالک طریق کمال
...
1. از مقالت ملالت افزاید
قصه گر مختصر کنم شاید
...