2 اثر از سفرنامه حکیم نزاری قهستانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر سفرنامه حکیم نزاری قهستانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

سفرنامه حکیم نزاری قهستانی

1 قل نزاری قل هو اللهُ احد ابتدا کن ذکر اللهُ الصمد

2 لم یلد بی مثل ولم یولد که هست قدرتش دارندۀ بالا و پست

3 لم یکن پاکا له کفوا احد کافرید از خاک انسان را جسد

4 آنکه عاجز کرد ذات پاک او عقل را از غایت ادراک او

1 بذله ای خوش یادم آمد حسب حال از بزرگی در لطافت بی همال

2 گفت وقتی واعظی در کشوری از برای وعظ شد بر منبری

3 خوش نفس شیرین سخن گیرا دمی در فصاحت سخت کوشی محکمی

4 گر کسی را گفت هست از من سؤال وقت ازین بهتر ندانم لامحال

1 روزگاری خرم و خوش داشتیم گرچه جایی دل مشوش داشتیم

2 بودمی من چندگاه از مکر و کید فارغ از رد و قبول عمر و زید

3 مجلس عشرت مدام آراسته همنشینان جمله دل برخاسته

4 هر یک از جایی دگر تشویش ناک لیک در جمعیت از تشویش پاک

1 با یکی از جمع اخوان الصفاء رفتم از بازار در دارالشفاء

2 محرمی رازی همی گفتم بدو قصه خود باز میگفتم بدو

3 کز شکیبایی دلم فرسوده شد نقد عمرم در سر نابوده شد

4 بیش ازینم طاقت دوری نماند احتمالم رفت و مستوری نماند

1 نو مریدی کردی از پیری سؤال که ای مقدم در طریقت گوی حال

2 اندرین منزل مراد مرد چیست در ره مقصد مراد مرد کیست

3 گفت پیرش ای پسر در انفراد نامرادی‌هاست مقصود از مراد

4 هر که دارد نامرادی اختیار هست مطلق بر مرادش اقتدار

1 از پدر دارم حیاتش دیرباد نکته ای در باب دل دادن بیاد

2 گفت نبود نوجوان را یاد گیر هفته ای از بیخودی کردن گزیر

3 دل به ناقص عقل تردامن مده آتش اندر پهلوی خرمن منه

4 دل بدان کس ده که چه دشمن چه دوست در پست گویند حق با سوی اوست

1 گفت اسپهبد به پیشین روزگار داشت با قاضی آنجا چند کار

2 طالشی شوریده سر برجست و رفت راه قاضی را میان در بست و رفت

3 چون در آمد پیش قاضی گرم گرم حال ازو پرسید قاضی نرم نرم

4 گفت از اسپهبد رسولم پیش تو تا چه گوید رأی دوراندیش تو

1 حالتی افتاد شیخی را مگر تا سه روز از خویشتن شد بیخبر

2 سر آن معنی مریدی بازخواست شیخ مرموز آن بدو بنمود راست

3 گفت مشرق تا به مغرب در زمین بازجستم هم یسار وهم یمین

4 تا مگر باشد که فقر آرم به دست زآنکه بی فقر این قدم رفتن به دست

1 بود در اطراف آذربایجان ساده مردی از برای حفظ جان

2 داشت با مالک به ظاهر دوستی چون بود با دشمن آخر دوستی

3 گفت با مالک که ای فرخنده خوی وقت قبض جان من با من بگوی

4 گفت تا سی سال دیگر جان تراست هرچه می‌خواهی بکن فرمان تراست

1 بود رندی سخت مخمر هولناک در کفش یکسان نمودی زر و خاک

2 ساعتیش از خمر خالی کس ندید صعب تر زو لاابالی کس ندید

3 هر چه دیگر داشتی آن پاک رو بعد عورت پوش کردی در گرو

4 هر چه حاصل کردی و اندوختی چون جهان بر خویشتن بفروختی

حکیم نزاری قهستانی

2 اثر از سفرنامه حکیم نزاری قهستانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر سفرنامه حکیم نزاری قهستانی شعر مورد نظر پیدا کنید.