1 بود رندی سخت مخمر هولناک در کفش یکسان نمودی زر و خاک
2 ساعتیش از خمر خالی کس ندید صعب تر زو لاابالی کس ندید
3 هر چه دیگر داشتی آن پاک رو بعد عورت پوش کردی در گرو
4 هر چه حاصل کردی و اندوختی چون جهان بر خویشتن بفروختی
1 عورتی در گوکچه دیدم سوگوار اشک ریزان بر سر ره زار زار
2 روی میمالید خوش بر خاک گرم با خدا میگفت رازی نرم نرم
3 بر سرش یک ساعتی بودم به پای تا چه میخواهد به زاری از خدای
4 باخدا میگفت ای پروردگار بنده ام هر چون که میخواهی بدار
1 داشتم یاری به صدق آراسته همنشینی دل چو من برخاسته
2 گفت نیشابور چون معمور بود همچو فردوس برین پر حور بود
3 فتنه گشتم بر بتی صاحب جمال مبتلا بودم به عشقش چند سال
4 در به دست آوردنش بشتافتم بعد عمری ناگهش دریافتم
1 بی نیازا بر نیاز ما ببخش گر چه غفلت کرده ایم اما ببخش
2 پای در گل ماندگان را دستگیر عذر ناهموارگان را درپذیر
3 همچو یوسف شان برآر از چاه تنگ همچو یونس شان امان بخش از نهنگ
4 بی کسان را یاوری کن در سفر طالبان را بر تمنا ده ظفر