1 هر جا که گدایی و شهی خواهد بود هر یک زدوگانه را رهی خواهد بود
2 بیدادی برمیکشم و میگویم نیکست که هم داد گهی خواهد بود
1 آن کو زمی شبانه مخمور بود نزدیک خرد ز زندگی دور بود
2 دل سوخته آتش غم را مرهم خونیست که نامش آب انگور بود
1 در فطرت من گر گل و گر خار بود اینجا سخن بیهده بسیار بود
2 حق میگویم که دوست با دوست رسد من می دانم که یار با یار رسد
1 هرگز دل من زبخت خشنود نبود می خواست ولی زعشق پر سود نبود
2 بگذشت شب عمر و در و حاصل من چون اول افسانه همه بود و نبود