1 بردیم بکوی تو پناه از ستم چرخ دیدیم که از چرخ ستمکارتری هست
2 آن کس که ز خود وز دو جهان بیخبر افتاد از وی خبری گیر که باوی خبری هست
1 زهی رفیع جنابی که درگه عالیت سپهر را به بسیط زمین تشکل کرد
2 عروسی معنی طبعم بعقد نظم نداد که جز بزیور مدح تواش تحمل کرد
3 رهی بخواستن قطعه از جناب تو دوش پسی از تفکر بسیار بس تخیل کرد
4 که تا چگونه کند عرض این حدیث بتو بسی تردد بنمود و بس تامل کرد
1 گفتم چو دیده دید چسان منع دل کنم گفتا که منع دیده ز دیدار بایدت
2 گیرم رسید و حال تو دید و عنان کشید آخر نشاط جرأت گفتار بایدت
1 بحریست بی کنار دل از عشق و هر زمان از وی روان زدیده گهر بر کنار ماست
2 با هم چه وعده ها که بدادیم از و کنون ما شرمسار دیده و دل شرمسار ماست
3 زاهد ز عیبجویی ما عیب او کنی کاین است آنچه خواسته ی کردگار ماست
1 طبیب از درد میپرسد من از درمان درد اما نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمان است
2 دلیل ناتوانی در طریق عشق بس باشد بهر گامی که ضعف افکندت از پا کوی جانان است