1 با تو هوس گلزار حیف است که در آن رخسار با شمع شبستان به نه با گل بستانی
2 اول ورق حسن است هشیاری و دانایی آخر سبق عشق است بیهوشی و نادانی
3 نومید نباید بود از دوست بدشواری امید نباید داشت بر خویش در آسانی
1 پاداش تلخها که از آن لب شنیده ام جز بوسه ای بر آن دهن نوشخند نیست
2 صیدی که آرزوی رهایی کند نشاط در صید گاه عشق سزاوار بندنیست
1 چارهٔ بیداد خوبان یک تغافل بیش نیست کار از بیطاقتی در عشق مشکل کردهاند
2 منع رندان زاهدا از عیب بدنامی مکن زان که با سد خون دل این نام حاصل کردهاند
3 تا چه نیرنگ است در چشم فسونساز بتان کز نگاهی حکم سد بیداد باطل کردهاند
1 گرفتم اینکه بدان لب نباشدم سخنی تو خود نپرسی جانم بلب رسید از چه
2 بحیرتم که چرا خواجه ام بهیچ فروخت اگر غلام نمیخواست میخرید از چه
1 حسرت شودم فزون چه حاصل گیرم برخش نظاره کردم
2 چون خواست جواب نامه قاصد گفتا که نخوانده پاره کردم
1 ای که گفتی وادی عشقش به سر پیمودهام هرکه از پا سر شناسد زین رهش رفتار نیست
2 گر به پاداش وفا رسمست خوبان را جفا بیوفا یار مرا با من جفا بسیار نیست
1 تاجان دهم زرشک بمن سر گران شدی با غیر مهربانیت ای شوخ بس نبود
2 آیا کدام دلشده دنبال محمل است امشب که این اثر بفغان جرس نبود
3 دادیم از جفای تو داد فغان بسی اما چه سود جز تو کسی داد رس نبود
1 درون خانه جز بیرون در نیست اگر بستند در یا در شکستند
2 چه ظلم است این خدا را کاندرین بزم مراهم توبه هم ساغر شکستند
3 تو گر آرام جویی رام شو رام که ما را از رمیدن پر شکستند
4 دل آهنگ شکستن کرد تا باز کجا طرف کلاهی بر شکستند
1 باشد بدل شکایت اگر از غمی ترا باهیچکس مباد حکایت از آن کنی
2 گردوست است رنجه نماییش دل زغم ور دشمن است خاطر او شادمان کنی
3 وین هم غم دگر که زبیهوده گفتنی دلشاد دشمنان و غمین دوستان کنی
1 اگرچه مردنم از رشک دشمن آسان شد ولی جداییم از دوست مشکل است هنوز
2 ببست و کشت به سد خواریم فکندو ببست مرا امید ترحم ز قاتل است هنوز