1 چارهٔ بیداد خوبان یک تغافل بیش نیست کار از بیطاقتی در عشق مشکل کردهاند
2 منع رندان زاهدا از عیب بدنامی مکن زان که با سد خون دل این نام حاصل کردهاند
3 تا چه نیرنگ است در چشم فسونساز بتان کز نگاهی حکم سد بیداد باطل کردهاند
1 در وصلم و به هجر برم رشک غیر را از نامهای چو میشنوم یاد میکند
2 امروز اضطراب دگر داشت مرغ دل صیادش از قفس مگر آزاد میکند
1 درون خانه جز بیرون در نیست اگر بستند در یا در شکستند
2 چه ظلم است این خدا را کاندرین بزم مراهم توبه هم ساغر شکستند
3 تو گر آرام جویی رام شو رام که ما را از رمیدن پر شکستند
4 دل آهنگ شکستن کرد تا باز کجا طرف کلاهی بر شکستند
1 عمری دوای در دل خویش جستمی غافل از اینکه درد مرا خود طبیب بود
2 آسوده ایم ما زمکافات روزگار کز هر چه خواست خاطر ما بی نصیب بود
1 میگفت بقاصد این جواب است مکتوب مرا چو پاره میکرد
2 گویند که بیش از این اثرها آه دل پر شراره میکرد
3 میکرد ولی نه در دل دوست کی آه اثر بخاره میکرد
4 امروز نشاط باز از آن کو میآمد و حامه پاره میکرد
1 از بیم او نگه نکنی سوی من خوش آن کز شرم من نگاه نکردی بسوی غیر
2 بیند بغیر یارو بمن غیر و من ببرم چشمی بروی یارم و چشمی بسوی غیر
3 یارب چه ظلم بود که گلشن تهی نگشت از بانک زاغ و بزم تو از گفتگوی غیر
1 اگرچه مردنم از رشک دشمن آسان شد ولی جداییم از دوست مشکل است هنوز
2 ببست و کشت به سد خواریم فکندو ببست مرا امید ترحم ز قاتل است هنوز
1 ندانی بر چه مینوشم ندانی از چه میپوشم همیبینی به کف جامی و در بر جامهای دارم
2 نثار شکرین لعلت مرا شعریست شورافکن فدای پرشکنْ زلفت شکسته خامهای دارم
1 حسرت شودم فزون چه حاصل گیرم برخش نظاره کردم
2 چون خواست جواب نامه قاصد گفتا که نخوانده پاره کردم
1 گوش بر حلقه ی زهاد ندارم تا هست حلقه ی بندگی پیر مغان در گوشم
2 دیده ام از چه ندانم که گهر میریزد سخنی بود بیاد از تو ولی در گوشم