1 خواهی که کشی خنجر و زارم بکشی از کرده مرا که شرمسارم بکشی
2 سد بار فزون چو بیگناهم کشتی یکره چه شود گناهکارم بکشی
1 وقتست که بر من ای نسیم سحری رحم آری و بر ساحل رودی گذری
2 زان خاک بدین چشم غباری آری زین چشم بدان رود درودی ببری
1 غمگین از غم مباش و شاد از شادی یکسان بادت خرابی و آبادی
2 آنرا که بمهر خواجه دل در بند است فرقی نکند بندگی و آزادی