هوا باد و هوس باران طمع از نشاط اصفهانی قصیده 1
1. هوا باد و هوس باران طمع خاک و خطر خضرا
در این گلشن زهی نادان که بندد دل گشاید پا
...
1. هوا باد و هوس باران طمع خاک و خطر خضرا
در این گلشن زهی نادان که بندد دل گشاید پا
...
1. چیست آن روشندلی کز تیره سنگش گوهر است
عاشقی روشن ضمیر و دلبری سیمین بر است
...
1. این همان ساحت جنت اثر است
باجنانی و جهانی دگر است
...
1. باد نوروزی مگر از کوی جانان میرسد
کز شمیمش بر تن افسردگان جان میرسد
...
1. بزم غیب از شمع ذاتش چون منور داشتند
پرده داران صفاتش پرده بر در داشتند
...
1. بشکل جام می آمد هلال عید پدید
اشارتیست که دور هلال جام رسید
...
1. طلع الصبح و فاضت الانوار
یکی از خفتگان نشد بیدار
...
1. عید است و دارد هر کسی فکر نثار مجلسی
گیرم تو از زر مفلسی گوهر فشان جای زرش
...
1. بر لاله ژاله میچکد از ابر مشکفام
خوشتر ز ژاله باده و بهتر زلاله جام
...
1. سوی تهران خویش را از اصفهان آوردهام
یا که از گلخن مکان در گلستان آوردهام
...
1. ای آنکه وصفت راهمی برتر زامکان دیده ام
حس و هم چون بیند ترا دروهم زانسان دیده ام
...
1. زیباترین اشیا فرخترین اعیان
از هرچه هست پیدا وز هرچه هست پنهان
...