36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی

و بدان که از برای حب مدح و خوش آمدگویی چند سبب است: ,

اول: برخوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسی محبوب، و فی نفسه کمال از برای هر نفسی مطلوب است پس هرگاه کسی به کمالی از خود برمی خورد و لذت می برد و به نشاط می آید، و مدح و ثنای مردم باعث آن می شود که آن شخص به کمالی از خود برمی خورد و به این جهت اگر این مدح از شخصی خبیر دانا که حراف و لاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است و اگر آن مدح، صادر از شخص نادان حراف چرب گوئی باشد این قدر لذت نمی بخشد و بسا باشد که آدمی به کمال خود برخورد باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آن ملتفت شود به این جهت لذت یابد و از این قبیل است مدح به صفاتی که ظاهر و محسوس است، چون سفیدی رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبت بلند و امثال اینها. ,

دوم: آن است که مدح و ثنا، دلالت می کند بر اینکه دل آن شخص ثناگوی، مسخر و مایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط و سرور و انبساط است و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشأن و صاحب اقتداری که تسخیر دل او باعث حصول فواید شود مدح کسی را گوید از آن نشاط عظیم حاصل می شود، به خلاف مدح گفتن کسی که بی اعتبار و حقیر باشد. ,

سوم: آن است که ذکر اوصاف حمیده و مدح کردن کسی باعث صید دلهای دیگران نیز می شود، خصوصا هرگاه ثناگو کسی باشد که مردم به قول او اعتماد داشته باشند. ,

چون، اقسام ریا را دانستی بدان که قسم اول، که ریا در ایمان باشد بدترین اقسام ریا، و از افراد کافر است بلکه بدتر از کفر و شدیدتر از آن است. ,

و اما قسم دوم، که ریا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهان عظیمه است و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد یا در «وصف لازم» آن و فرقی نیست در بطلان عبادت به قصد ریا میان اینکه قصد او ریای محض باشد و هیچ نیت قربت نداشته باشد، یا اینکه هر دو با هم ضم باشد و بالاشتراک باعث بر عمل باشند بلکه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شایبه ای از دریا در آن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تکلیف خود برنیامده است بلکه حال او بدتر از کسی است که عبادت را ترک نموده باشد، چون این شخص، علاوه بر گناه ترک عبادت، گناه ریا را نیز دارد. ,

3 کلید در دوزخ است آن نماز که در چشم مردم گذاری دراز

4 اگر جز به حق می رود جاده ات در آتش فشانند سجاده ات

صفت بیست و هفتم: کراهت است که عبارت است از تنفر طبع از چیزی که دریافتن آن، سبب المی و تعبی گردد و چون کراهت، قوت گیرد آن را مشقت گویند و کراهت، یا از چیزی است که میل و شوق و محبت به آن شرعا و عقلا ممدوح و مستحسن است یا از چیزی است که چنین نیست و آنچه از اخلاق است قسم اول است نه دوم بلکه بعضی از اقسام دوم از صفات فاضله است. ,

و ضد کراهت، محبت است و آن عبارت است از میل و رغبت طبع به چیزی که دریافتن آن سبب لذت و راحت باشد پس کراهت و محبت هر چیزی لازم دارد معرفت و ادراک آن چیز را و بدون معرفت آن، اگر چه فی الجمله باشد کراهت و محبت متصور نیست از این جهت است که صفت محبت و کراهت در جمادات، چون سنگ و کلوخ و در و دیوار نیست، زیرا که آنها را ادراک نیست. ,

پس هر چیزی که ادراک آن مخالف طبع باشد و طبع را از آن المی باشد آن چیز را مکروه می گویند و هر چیزی که در ادراک آن لذتی و راحتی باشد آن چیز را محبوب نامند و چیزی که در آن هیچ تأثیری نکند و موجب هیچ یک از الم و راحت نگردد آن نه محبوب است و نه مکروه و چون دانستی که هر یک از کراهت و محبت، فرع ادارک و فهمیدن، و تابع آنند. ,

پس بدان که ادراک آدمی بر چند وجه است: زیرا که موجودات یا محسوساتند یا غیر محسوسات و محسوسات بر پنج نوعند: اول: آنچه به چشم ادراک می شود، چون صورتهای حسنه و آب روان و سبزه و روشنایی و لذت و راحت آدمی از ادراک اینها نه دیدن است. ,

بدان که ضد اصرار بر معاصی، توبه و پشیمانی است و اصل توبه به معنی بازگشت و رجوع است و مراد در اینجا بازگشت به خداست به خالی ساختن دل از قصد معصیت، و رجوع از دوری از درگاه إلهی به قرب و نزدیکی و حاصل آن ترک معاصی است در حال، و عزم بر ترک آنها در آینده، و تلافی تقصیرات و حقیقت توبه به سه چیز متحقق می گردد: ,

اول: به قوت ایمان و نور یقین، زیرا هرگاه بنده ای را ایمان به خدا و اعتقاد به پیغمبر او باشد و به فرموده ایشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهی که از او صادر شده حجابی است میان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنیویه و اخرویه و مراتب عالیه. ,

و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد. ,

دوم: به پشیمانی و ندامت از کرده خود، به این معنی که دل به یاد آنچه از او صادر شده از گناهان متألم و محزون شود و آرزو کند که ای کاش آن عمل از او صادر نشده بود و به سبب صدور آن قرین تأسف و الم باشد و این نتیجه یقین سابق است، زیرا مادامی که یقین به این که به واسطه معصیت به درجه هلاکت می رسی نداشته باشی پشیمانی از برای تو حاصل نمی گردد. ,

چون دانستی که محبت خدا در حق بندگان ممکن، و رأس همه فضایل و سرمایه جمله سعادات است بدان که الذ همه لذات، و بالاترین جمله ابتهاجات نیز هست و بیان این مطلب آن است که آنچه سابقا اشاره به آن شد معلوم شد که محبت، میل و رغبت طبع است به چیزی که ادراک آن ملایم طبع باشد یا بهجت و سرور به ادراک ملایم و لذت آن، خود ادراک ملائم و رسیدن به آن است پس لذات، تابع ادراکاتند، و انسان جامع قوای چند هست و از برای هر قوه، لذتی است که عبارت است از رسیدن و ادراک آن قوه به مقتضای طبع خود و چون مقتضای قوه غضبیه، انتقام و برتری است، پس لذت آن در تسلط و غلبه است و قوه شهویه که مقتضای آن تحصیل غذا و حصول مباشرت و امثال آن است پس لذت آن در رسیدن به آنها است و همچنین لذت قوه سامعه در شنیدن الحان و نغمه ها و لذت باصره در دیدن آب ها و سبزه ها و صور جمیله و شامه در بوییدن عطرهای طیبه و قوه عاقله که آن را بصیرت باطنه گویند، مقتضای آن معرفت حقایق اشیاء و احاطه علمی به موجودات است پس التذاذ آن در علم و معرفت است و نظر به اینکه منتهای کمال انسانی، بلکه اخص اوصاف الهیه و اشرف صفات ربوبیه، علم است، پس آن، اقوای لذات و اکمل ابتهاجات خواهد بود و از این جهت هرگاه کسی بشنود که او را به زیرکی و دانایی و کثرت علم ستایش می کنند، به نشاط می آید، زیرا از این ستایش کردن و ثنا نمودن، کمال ذات و جمال علم خود را استباط می نماید پس بر خود می بالد و لذت می یابد، بلکه اگر به نظر حقیقت و تحقیق بنگری، ادراکی که کمال است، نیست مگر علم و معرفت، و سایر ادراکات و رسیدن به مقتضیات سایر قوا، مثل حصول غلبه و تحصیل غذا و وصول به وقاع و سماع و امثال اینها، هیچ یک از جمله کمال شمرده نمی شود پس، کمال منحصر درعلم است و چون اقوای لذات، وصول به کمالات است، پس علم، لامحاله اقوای لذات است و شک نیست که لذت جمیع بر یک نسق نیست، چون لذت علم به خیاطی و جولائی، هرگز مانند لذت علم به سیاست مدن و تدبیر مملکت و نظم امور خلایق نیست و همچنین لذت علم نحو و صرف و شعر و تواریخ، چون لذت علم به خدا و اوصاف جلال و جمال او، و معرفت ملک و ملکوت و عجایب خلقت آسمان و زمینها نیست بلکه لذت هر علمی به قدر شرف آن علم است و شرف هر علمی به قدر شرافت معلوم است پس اگر در معلومات، چیزی باشد که اشرف و اجل و اعظم از همه باشد، علم به آن، الذ همه علوم، و اشرف و اکمل آنها خواهد بود. ,

و این خود، ظاهر و روشن است که در کشور هستی و اقلیم وجود، هیچ چیز اعلی و اشرف و اکمل و اجل از خالق کل و قیوم همه و مربی کاینات و مدبر آنها نیست، و چگونه تصور می شود که احدی در ملک و کمال عظمت و جلال و قدرت و جمال و کبریا و بها بالاتر باشد از کسی که ذات مقدس او در صفات کمال و اوصاف جلال و جمال، تام فوق تمام، و قدرت و عظمت و مملکت او غیرمتناهی است. ,

و بعد از آنکه این مراتب را یقین داشته باشی، تشکیکی باقی نمی ماند اگر دیده بصیرت باطنیه کور نباشد، لذت به خدا اقوای لذات است و توهم نکنی که همه معارف و ادراکات در لذت تفاوتی ندارند، زیرا همچنان که لذات مختلفه در نوع تفاوت دارند، همچنین لذاتی که از یک نوعند نیز در ضعف و قوت، نهایت اختلاف از برای ایشان هست چنان که می بینی که لذات جوان قوی الشهوه صاحب شبق در جماع اقوی است، از لذت پیر سست شهوت و لذت نظر به صورت جمیل، اضعف است از لذت نظر به صورتی که از آن بهتر باشد و لذت علم به لغت، پست تر است از لذت علم به احوال سماوات و ستارگان. ,

و همچنین ضابطه در شناختن اینکه کدام لذت اقوی از دیگری است، آن است که او را اختیار بر دیگری کند چنان که می بینیم که اگر کسی مسرور بشود میان بوییدن بوی خوشی، یا مشاهده جمال دلکشی، اگر دوم را اختیار کند می دانیم که لذت ملاحظه جمال نزد او بیشتر است از لذت بوی خوش و شکی نیست که امور نفسانیه و لذات باطنیه در نزد ارباب کمال، به مراتب بسیار از لذات ظاهریه جسمانیه بالاتر و بهتر است، زیرا اگر مردی را مخیر سازی میان خوردن طعام لذیذی و لذت یافتن از آن، و میان سروری و ریاست و استیلای بر خلایق، لامحاله دوم را اختیار می کند، و روزهای بسیار گرسنگی را تحمل می کند مگر اینکه شخص رذلی، دون همتی، دل مرده ای، ناقص عقلی باشد، مانند طفلان، و عمل چنین شخصی حجت نیست. ,

طایفه چهارم: واعظانند و اهل غرور و غفلت ایشان نیز بسیار است بعضی از اینها از احوال نفس و صفات آن، و از خوف و رجا و توکل و رضا و صبر و شکر و غیره سخن می گوید، و چنان می پندارد که با گفتن اینها و خواندن خلق با اینها، خود نیز متصف به آنها می گردد، و حال آنکه در آن صفات از پایه ادنای عامی ترقی ننموده است. ,

2 بر همه درس توکل می کند در هوا او پشه را رگ می زند

و چنان گمان می کند که غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر دیگر و حال آنکه اگر واعظی دیگر یافت شود که از برای اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به او آورند، این بیچاره از غصه و حسد نزدیک به مردن می رسد و اگر یکی مدح و ثنای آن واعظ دیگر را کند، این با آن مدح کننده دشمن می گردد. ,

و گروهی دیگر خود را مشغول قصه خوانی و نقالی ساخته، و شطح و طاماتی چند پرداخته، و در کلمات، سجع و قافیه به هم انداخته، سعی در تحصیل قصه های غریبه و احادیث عجیبه می نمایند و طالب آنند که مستمعان، صداها به گریه بلند کنند، و صیحه ها بکشند، و بر سر و صورت خود بزنند و از شنیدن کلمات او حرکات شوقیه نمایند و از انواع این امور لذت می برند و بسا باشد که احادیث کاذبه جعل کنند و قصه های دروغ بر هم بافند از برای رقت عوام و شوق و میل ایشان و شکی نیست که امثال این اشخاص، شیاطین انس اند و خود گمراهند و مردمان را نیز گمراه می کنند و سزاوار وعظ و ارشاد نیست، مگر کسی که قصد او بجز هدایت مردم نباشد و طمع او از خلق بالکلیه منقطع شده باشد و مدح و ذم در نظر او یکسان باشد نه از مذمت ایشان مضایقه داشته باشد بعد از آنکه در نزد خدا ممدوح باشد و نه به مدح ایشان شاد شود، و اگر چه حال خود را نزد خدا نداند و چنانچه واعظی دیگر پیدا شود که در ارشاد مردم و هدایت ایشان معین و مددکار او باشد، نهایت فرح و سرور از برای او حاصل گردد و با نظر حقارت و پستی به هیچ یک از بندگان خدا ننگرد بلکه احتمال دهد که هر کس از او بهتر باشد، زیرا به وطن هر کس و خاتمه امور، خدا داناتر است. ,

شکر، افضل منازل اهل سعادت، و عمده توشه مسافرین به عالم نور و بهجت است سبب دفع بلا، و باعث زیادتی نعماء است و به این جهت امر و ترغیب به آن شده است. ,

خدای تعالی در کتاب کریم خود فرموده: «ما یعفل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم» یعنی «چه می کند خدا به عذاب شما اگر شکر او را کنید و ایمان به او آورید» و می فرماید: «لئن شکرتم لأزیدنکم» یعنی «اگر شکر کنید نعمت شما را زیاد می کنم» و از آنجا که عمده مطالب نفسانیه و نخبه مقامات راهروان سعادت است هر کسی را وصول به آن میسر نه. ,

و از این جهت پادشاه عالم می فرماید: «و قلیل من عبادی الشکور» یعنی «و کم از بندگان من شکر گزارند» و در شرف و فضیلت آن همین کافی است که یکی از صفات خداوند است چنان که فرموده: «والله شکور حلیم» و آن اول کلام اهل بهشت و آخر سخن ایشان حمد و ثنای خداست و از حضرت پیغمبر مروی است که «کسی که چیزی خورد و شکر کند، اجر او مثل اجر کسی است که از برای خدا روزه گیرد و کسی که بدن او صحیح باشد و شکر نماید اجر او مثل اجر مریضی است که صبر کند و اجر غنی شاکر مثل اجر فقیر قانع است» و فرمود که «در روز قیامت منادی ندا می کند که حمد کنندگان برخیزند پس طایفه ای برخیزند و لوایی از برای ایشان نصب می کنند و ایشان داخل بهشت شوند عرض کردند که کیستند حمد کنندگان؟ فرمود: کسانی که خدا را در هر حال شکر می کنند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «پیغمبر در حجره عایشه بود، در شبی که نوبت او بود پس عایشه گفت: یا رسول الله چرا این قدر خود را در عبادت تعب می دهی و رنج می سازی و حال آنکه خدا همه گناهان تو را آمرزیده؟ فرمود: ای عایشه آیا من بنده شاکر خدا نباشم؟» و آن حضرت شبها را به پای می داشت و بر انگشتان پاهای خود می ایستاد و عبادت خدا می کرد پس خدا این آیه را فرستاد:«طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی» یعنی «ما قرآن را نفرستادیم بر تو که خود را هلاک کنی» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هیچ نعمتی خدا به بندگان عطا نمی فرماید که آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان حمد خدا را کند مگر اینکه خدای تعالی به جهت آن به زیادتی امر می فرماید» و آن حضرت فرمود: «سه چیز است که با وجود آنها هیچ چیز ضرر نمی رساند: دعا، در وقت اندوه و بلا و استغفار، در نزد گناه و شکر، در هنگام نعمت» و نیز از آن حضرت حدیثی مروی است که ملخص آن این است که «در هر نفسی از نفسهای تو شکری بر تو لازم است، بلکه هزار شکر یا بیشتر و اقل شکر آن است که نعمت خدا را از خدا ببنی و راضی به داده او باشی و به واسطه نعمت او معصیت او را نکنی و در هر حال بنده شاکر خدا باشی تا خدا را رب کریم یابی در همه حال و اگر نزد خدا عبادتی که بندگان مخلص او آن عبادت را می کنند افضل از شکر درهر حال بودی، لفظ آن را بر ایشان اطلاق کردی و چون افضل از آن نبودی آن را در میان عبادات تخصیص داد و فرمود: «و قلیل من عبادی الشکور» و تمام شکر، اعتراف به زبان دل است به عجز رسیدن به ادنی مرتبه شکر او، زیرا توفیق شکر هم، نعمت تازه ای است که شکری از برای آن واجب است و قدر آن بالاتر از نعمتی است که به سبب آن توفیق شکر یافته پس بر هر شکری بالاتر از شکر اول بر تو لازم است، الهی غیر النهایه» و کجا شکر بنده به نعمت خدا می رسد و عمل او مقابل عمل الهی می شود و حال اینکه بنده ضعیفی است که هرگز او را هیچ توانایی نیست مگر به واسطه خداوند و خدا از اطاعت بنده بی نیاز است و بر زیاد کردن نعمت توانا و قادر است تا ابد. ,

پس به این طریق، بنده شاکر خدا باش تا امور عجیبه بر تو ظاهر گردد و آنچه آن جناب فرموده: «بر هر شکری، شکری لازم إلی غیر النهایه»، امری است ظاهر و مبین، زیرا مذکور شد که شکر هر نعمتی آن است که بشناسی که آن از خداست و آن را در راه اطاعت او صرف کنی. ,

بدان که اصل ماده مرض ریا، یا طمع در مال و منافع مردمان است، یا محبت مدح و ستایش ایشان و لذت بردن از آن، یا کراهت از مذمت و ملامت ایشان که می خواهد به واسطه آن، آنچه می نماید به مردم از افعال حسنه و اوصاف جمیله، ایشان او را ثنا گویند و از صلحا و اخیارش خوانند و از این راه، کسب اعتبار و تحصیل مرتبه و مقدار کرده، خود را در نزد وضیع و شریف، مکرم و معزز سازد و تسخیر دلهای عوام و خواص نموده به این وسیله به استیفای مشتهیات و مستلذات نفس شومش پردازد و مرادات و تمنیاتش به أسهل وجهی به حصول پیوندد. ,

پس کسی که خواهد معالجه این مرض مهلک را نماید باید در قطع اصل ماده آن سعی کند و علاج طمع و محبت مدح و ستایش، و کراهت ذم و نکوهش را نماید و طریق معالجه محبت مدح، و کراهت ذم، بیان شد و همچنین فی الجمله از علاج طمع گذشت و در صفت توکل نیز تفصیل آن بیان خواهد شد و لیکن در این مقام نیز فی الجمله علاج آنها را از این سبب خصوص ریا در عبادت می شوند مذکور می نماییم و می گوییم که هر که فی الجمله عقلی داشته باشد، مادامی که امری از برای او نفعی نداشته باشد به او رغبت نمی نماید و چنانچه چیزی را که از برای او ضرر دارد البته پیرامون آن نمی گردد و هرگاه امری بالفعل فی الجمله نفعی و یا لذتی داشته باشد و لیکن موجب ضرر عظیم و الم شدید باشد از آن می گذرد. ,

پس بر هر که به صفت ریا مبتلاست لازم است که متذکر ضرر و مفاسد آن شود و به نفس خود خطاب نماید که ای احمق چگونه دعوی ایمان می کنی و شرم نداری که طاعت و عبادت حق را که به إزای هر یک از آنها سعادت أبدیه و «درجات منیعه» نهاده شده به مدح و ثنای بندگان ضعیف آن را می فروشی یا به امید دست مردم سودا می کنی و عبادات خود را باطل می سازی و به این وسیله مستحق عذاب الهی می گردی و حیا نمی کنی که با خصومت حق به این افعال استهزاء می کنی و تحصیل رضای مردم را به وسیله طاعت ریایی خدا نمی نمایی و از سخط خدا و فساد عملی که او از تو خواسته باک نداری و از مردم امید مدح و نفع داری و از ذم الهی اندیشه نمی نمایی و جناب مقدس إلهی در نزد تو بی اعتبارتر از مشتی بندگان بیچاره است و حال آنکه زمام اختیار همه امور در قبضه قدرت اوست و کلید ابواب مقاصد دو جهانی در دست مشیت او دلهای همه بندگان مسخر امر اویند و اراده تمام مردمان مضطر اراده او و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطین ذوالاقتدار با همه خیل و حشم، بلکه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند یک جو نفع یا یک سر مویی ضرر به کسی رسانند بی قضا و قدر الهی و بدون اذن و مشیت پادشاهی نتوانند. ,

4 هیچ دندانی نخندد در جهان بی رضا و امر آن فرمان روان

ضد بی اعتمادی به خدا، توکل بر او است و آن عبارت است از اعتماد کردن و مطمئن بودن دل بنده در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهای خود را به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه و تکیه بر حول و قوه الهی نمودن. ,

و حصول این صفت شریفه موقوف است بر اعتماد جازم به اینکه هر کاری که در کارخانه هستی رو می دهد همه از جانب پروردگار است و هیچ کس را جز او قدرت بر هیچ امری نیست و حول و قوه ای نیست مگر به واسطه او و تمام علم و قدرت بر کفایت امور بندگان از برای اوست و غایت رحمت و عطوفت و مهربانی به هر فرد از افراد بندگان خود دارد و اعتقاد به اینکه بالاتر از قدرت او قدرتی نیست و فوق علم او علمی نه و عنایت و مهربانی از عنایت و مهربانی او افزون تر نیست پس کسی که این اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا می دارد و بس و التفات به غیری نمی کند، بلکه در امور خود ملتفت به خود نیز نیست و کسی که این حالت را درخود نیابد یا یقین او سست است یا دل او ضعیف، و مرض جبن بر او مستولی است، و به سبب غلبه اوهام، مضطرب و لرزان است، زیرا نفس ضعیف به متابعت وهم، مضطرب می شود اگر چه در یقین او قصوری نباشد مثل اضطراب و تشویش او از خوابیدن با میت در قبر، یا در خانه تنها یا در یک فراش با وجود اینکه یقین دارد که بدن او حال جمادی است که هیچ ضرری از آن متمشی نمی شود و نباید از او ترسید و بسا باشد که عسلی در نهایت صفا در نزد کسی مهیا و آماده باشد دیگری گوید: این عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد، یا به قی کرده فلان کس، پس کسی که ضعیف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرت می کند، با وجود اینکه یقین دارد این عسل است و مدخلیتی به فضله یا قی ندارد. ,

پس گاه است کسی اعتقاد او صحیح و کامل باشد و لیکن به جهت ضعف نفسی که دارد توکل او ناقص و ر امور مضطرب می گردد. ,

پس توکل تمام نمی شود مگر به قوت یقین و قوت نفس هر دو و به این دو، سکون و اطمینان دل حاصل می گردد. ,

بدان که مرتبه رضا از ثمرات محبت و نتیجه آن صفت است، زیرا محبت با کسی، لازم دارد رضای به افعال محبوب را، و لذت یافتن از آن را و سرور و لذت از افعال محبوب به یکی از دو وجه می شود: ,

وجه اول آنکه محبت و دوستی او به مرتبه ای رسد که محب در دوستی مستغرق گردد و چنان مستغرق مشاهده جمال محبوب شود که اگر بلایی از او وارد شود مطلقا ألم آن را درک نکند و چنانچه زخمی به او رسد اصلا سوزش آن را نیابد و این چندان استبعادی ندارد، که مکرر مشاهده شده که آدمی در حال شدت غضب یا ترس، جراحتی به او می رسد و آن را احساس نمی کند و کسی که در میدان محاربه سرگرم جنگ شد بسا باشد زخمی خورد و ملتفت آن نگردد بلکه بسا باشد که از برای شغل مهمی می دود که خارها به پای او خلد و الم آن را نیابد. ,

پس عاشقی که جمیع هم او غرق مشاهده جمال معشوق، یا همه حواس او محو خیال محبت او باشد می شود که بر او اموری وارد شود که اگر مرتبه عشق نمی بود از آن متألم و متأثر می شد و لیکن به جهت استیلای محبت بر قلب او مطلقا ادراک الم و غم آن را نمی کند اگر چه آن امور از غیر دوست بر او وارد شود، چه جای آنکه از دوست به او رسد، که در این وقت از آن، سرور و لذت و عیش و بهجت یابد و چونکه شبهه ای نیست که محبت خداوند بالاترین محبتها، و مشغولی دل به آن اعظم مشغولی هاست، پس کسی که از آن بهره یافت بسا باشد که چنان از باده محبت بیهوش، و از یاد دوست واله و مدهوش گردد که از آنچه بر او وارد شود ألمی احسان نکند و گوید: ,

4 در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او

آثار ملا احمد نراقی

36 اثر از باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی