2 اثر از باب اول در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب اول در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.

باب اول در معراج السعادة ملا احمد نراقی

بدان که کلید سعادت دو جهانی، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمی خویش را اعانت بر شناختن آفریدگار خود می نماید چنانکه حق تعالی می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» یعنی «زود باشد که بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهای ایشان، تا معلوم شود ایشان را که اوست پروردگار حق ثابت» و از حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم منقول است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» یعنی «هر که بشناسد نفس خود را، پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خود را» و خود این ظاهر و روشن است که هر که خود را نتواند بشناسد به شناخت دیگری چون تواند رسید؟ زیرا که هیچ چیز به تو نزدیکتر از تو نیست، چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی؟ ,

2 تو که در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی؟

و نیز شناختن خود، موجب شوق به تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق و باعث سعی در دفع رذائل می گردد، زیرا که آدمی بعد از آنکه حقیقت خود را شناخت و دانست که حقیقت او جوهری است از عالم ملکوت، که به این عالم جسمانی آمده باشد، که به این فکر افتد که چنین جوهری شریف را عبث و بی فایده به این عالم نفرستاده اند، و این گوهر قیمتی را به بازیچه در صندوقچه بدن ننهاده اند، و بدین سبب در صدد تحصیل فوائد تعلق نفس به بدن برمی آید، و خود را به تدریج به سر منزل شریفی که باید می رساند. ,

و گاه است که گوئی من خود را شناخته ام، و به حقیقت خود رسیده ام زنهار، زنهار، که این نیست مگر از بی خبری و بی خردی عزیز من چنین شناختن را کلید سعادت نشاید، و این شناسائی تو را به جائی نرساند، که سایر حیوانات نیز با تو در این شناختن شریکند، و آنها نیز خود را چنین شناسند زیرا که تو از ظاهر خود نشناسی مگر سر و روی و دست و پای و چشم و گوش و پوست و گوشت، و از باطن خود ندانی مگر این قدر که چون گرسنه شوی غذای طلبی، و چون بر کسی خشمناک شوی در صدد انتقام برآئی، و چون شهوت بر تو غلبه کند مقاربت خواهش نمائی و امثال اینها، و همه حیوانات با تو در اینها برابرند. ,

پس هرگاه حقیقت تو همین باشد، از چه راه بر سباع و بهائم، مفارخت می کنی؟ و به چه سبب خود را نیز از آنها بهتر می دانی؟ و اگر تو همین باشی به چه سبب خداوند عالم تو را بر سایر مخلوقات ترجیح داده و فرموده: «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» یعنی «ما تفضیل دادیم فرزندان آدم را بر بسیاری از مخلوقات خود و حال اینکه در این صفات و عوارض، بسیاری از حیوانات بر تو ترجیح دارند. ,

پس باید که حقیقت خود را طلب کنی تا خود چه چیزی، و چه کسی، و از کجا آمده ای، و به کجا خواهی رفت و به این منزلگاه روزی چند به چه کار آمده ای، تو را برای چه آفریده اند و این اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده اند، و زمام قدرت و اختیار را به چه جهت در کف تو نهاده اند؟ ,

اگر خواهی خود را بشناسی، بدان که هر کسی را از دو چیز آفریده اند یکی این بدن ظاهر، که آن را تن گویند، و مرکب است از گوشت و پوست و استخوان و رگ و پی و غیر اینها و آن از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است، که عالم جسمانیات است، و اصل آن مرکب از عناصر چهارگانه است که «خاک، آب، باد و آتش» است، و آن را به همین چشم ظاهری می توان دید. ,

و یکی دیگر «نفس» است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند، و آن جوهری است «مجرد» از عالم ملکوت، و گوهری است بس عزیز از جنس فرشتگان و «عقول قدسیه»، و دری است بس گرانمایه از سنخ مجردات، که خدای تعالی به جهت مصالحی چند که شمه ای از آن مذکور خواهد شد به قدرت کامله خود ربطی میان آن و این بدن ظاهری قرار داده و او را مقید به قید علاقه این بدن و محبوس در زندان تن نموده، تا وقتی معین و اجلی موعود، که قطع علاقه نفس از بدن می شود رجوع به عالم خود می کند. ,

و این نفس را به چشم ظاهر نتوان دید بلکه دیده نمی شود مگر به بصیرت باطنیه و هرگاه حدیث نفس یا روح، یا جان، یا دل، یا عقل مذکور شد همین جزء اراده می شود، بلکه هرگاه انسان و آدم نیز گفته شود، به غیر از این، چیز دیگر مراد نیست، زیرا چنانکه مذکور خواهد شد حقیقت انسان و آدمی همین است. ,

پس بدن، آلتی است از نفس که باید به آن حالت به اموری چند که مأمور است قیام نماید و بدان که شناختن حقیقت «بدن»، امری است سهل و آسان، زیرا دانستی که آن از جنس مادیات است و شناخت حقایق مادیات، چندان صعوبتی ندارد و اما «نفس»، چون که از جنس مجردات است به حقیقت او رسیدن و او را به کنه، شناختن در این عالم میسر نیست. ,

بدان که آنچه گفتم آدمی را غیر از همین بدن مادی و صورت حسی، جزوی دیگر هست مجرد، که آن را «نفس» می گویند، اگر چه فهمیدن و دانستن آن صعوبت دارد و لیکن هرگاه کسی به نظر تحقیق، تامل کند این مطلب بر او ظاهر و روشن می شود، زیرا که هر که ساحت دل خود را از غبار عالم طبیعت پاک کند و علایق و شهوات حیوانیت را اندکی از خود دور نماید و آئینه دل را از زنگ کدورات این عالم فی الجمله جلائی دهد و گاه گاهی در دل را بر روی اغیار نابکار ببندد و با محبوب حقیقی خلوتی نماید و با حضور قلب، متوجه به عالم انوار شود و با نیت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهی تفکر در عجایب ملک و «ملکوت» پادشاه لایزال نماید و زمانی تامل در غرایب جمال و جبروت قادر ذوالجلال کند، البته از برای او حالتی نورانی و «بهجتی» عقلی حاصل می شود، که به سبب آن یقین می کند که ذات او از این عالم جسمانی نیست، بلکه از عالم دیگر است. ,

و راهی دیگر که به سبب آن بتوان دانست که آدمی را غیر از این بدن، جزئی دیگر است که از جنس بدن نیست، «خواب» است، که در خواب، راه حواس بسته شود و بدن از حرکت بازماند و چشم از دیدن، و گوش از شنیدن بسته، و تن در گوشه ای ساکن و بی حس شود و با وجود این، در آن وقت آدمی در آفاق و اطراف عالم مشغول سیر کردن باشد، و با انصاف خلایق در گفتن و شنودن بلکه اگر نفس را فی الجمله صفائی باشد در عالم ملکوت راه یابد، و از آنجا امور آیند را ببیند و بشناسد و بر مغیبات، مطلع شود، به نوعی که هرگز در بیداری و در وقتی که این بدن در نهایت هوشیاری است نتواند بدان رسید و راه دیگر آنکه آدمی را قوت معرفت همه علمها و صنعتها است، و با آنها پی می برد به حقایق اشیاء و می فهمد اموری چند را که نه از این عالم است و نه می داند که از کجا این امور داخل قلب او شده و از کجا فهمیده و دانسته بلکه گاه است که در یک لحظه، فکر او از مشرق به مغرب و از «ثری» تا «ثریا» رود، با آنکه تن او در عالم خاک محبوس و ایستاده. ,

و بالجمله این مطلب امری است که بر هر که اندکی تأمل نماید، مخفی و پوشیده نمی ماند و در کتاب الهی و اخبار ائمه معصومین علیهم السلام در مقامات متعدده اشاره به آن شده، مثل قول خدای تعالی که خطاب به سید رسل صلی الله علیه و سلم می فرماید: «قل الروح من امر ربی» یعنی: «بگو در جواب کسانی که سوال می کنند از تو از حقیقت روح انسان، که «روح» از جمله کارهای الهی است و از عالم امر است» «الا له الخلق و الامر» یعنی «عالم امر، خدا را است، و عالم خلق خدا را» هر چه به مساحمت و «کمیت» درآید آن را «عالم خلق» گویند و روح انسانی چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد. ,

و دیگر می فرماید: «یا الیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه». ,

چون که دانستی که هر کسی مرکب است از نفس و بدن، پس بدان که حقیقت آدمی و آنچه به سبب آن بر سایر حیوانات ترجیح دارد همان «نفس» است که از جنس ملائکه مقدسه است و «بدن» امری است عاریت، و حکم مرکب از برای نفس دارد، که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلی و موطن حقیقی به این دنیا آمده، تا از برای خود تجارتی کند و سودی اندوزد، و خود را به انواع کمالات بیاراید، و اکتساب صفات حمیده و اخلاق پسندیده نماید، و باز مراجعت به وطن خود نماید یا هر بدنی حکم شهری را دارد از شهرهای اقلیم آفرینش، که پادشاه کشور هستی که حضرت آفریدگار است، هر بدنی را اقطاع روحی که از زادگاه عالم تجرد است مقرر فرموده تا از منافع و مداخل آن شهر تهیه خود را دیده، و مسافرت به عالم قدس کند و سزاوار خلوت خانه انس گردد و در این بدن شریک است با سایر حیوانات، زیرا که هر حیوانی را نیز بدنی است محسوس و مشاهده، مرکب از دست، پا، چشم، گوش، سر، سینه و سایر اعضاء به این سبب بر هیچ حیوانی فضیلتی ندارد، و آنچه باعث افضلیت آدمی بر سایر حیوانات می شود، آن جزء دیگر است، که «نفس ناطقه» باشد که حیوانات دیگر این جزء نیست. ,

و بدان که بدن، امری است فانی و بی بقاء که بعد از مردن از هم ریخته می شود، و اجزای آن از یکدیگر متفرق می گردد و خراب می شود، تا باز وقتی که به امر پروردگار اجزاء آن مجتمع شود، و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود. ,

اما «نفس»، امری است باقی، که اصلا و مطلقا از برای آن فنائی نیست، و بعد از مفارقت آن از این بدن و خرابی تن، از برای آن خرابی و فنائی نیست و نخواهد بود و از این روست که خداوند می فرماید: «و لا تحسین الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» یعنی «گمان نکنی که آن کسانی که در راه خدا کشته شدند و جان خود را درباختند مرده هستند، بلکه ایشان زنده اند نزد پروردگارشان و روزی داده می شوند». ,

و دیگر می فرماید: «ارجعی الی ربک» یعنی «ای نفس، رجوع و بازگشت کن به نزد پروردگار خود همچنانکه در اول از نزد او سبحانه آمدی». ,

از آنچه مذکور شد دانسته شد که از برای انسان دو جنبه است یکی جنبه «روحانیت»، که مناسبت دارد به سبب آن با ارواح طیبه و ملائکه مقدسه و دیگری جنبه «جسمانیت» که مشابهت دارد به جهت آن با حیوانات، از بهائم و سباع و به واسطه آن جزء جسمانی چند روزی در این عالم هستی زیست می نماید و مقام می کند. ,

سپس به واسطه جزء روحانی مسافرت به عالم اعلی می کند و در آنجا همیشه مقام می سازد و مصاحبت می کند با ساکنان عالم قدس، به شرطی که در مدت اقامت در دنیا میل به آن عالم نموده همه روزه در ترقی باشد، تا جانب جزء روحانی بر جسمانی غالب شود، و کدورات عالم طبیعت را از خود بیفشاند و در او آثار روحانیت پیدا گردد. ,

و چون چنین باشد می رسد به جائی که با وجود اینکه در این دنیا هست، هر لحظه از سیر به عالم بالا با جنبه روحانی «مبادی فیاضه» کسب فیوضات می کند، و دل او به نور الهی روشن می شود و هر چه علاقه او از جسم و جسمانیات کمتر می گردد، روشنائی دل و صفای خاطرش زیاد می شود، تا زمان مفارقت از این دنیا رسد تمامی پرده های ظلمانی طبیعت از پیش دیده بصیرتش برداشته می شود، و حجابهای عوایق هیولانیه از چهره نفسش دور می گردد، و در آن وقت از دل او جمیع اندوه ها و الم ها بیرون می رود، و از همه حسرت ها و محنت ها فارغ می شود، و می رسد به سرور ابدی و راحت سرمدی هر لحظه او را از اشعه جمال ازل نوری تازه، و هر دم او را از موائد احسان لم یزل فیضی بی اندازه حاصل می گردد و باشد که با وجود بقای در دنیا، هرگاه ریشه جمیع علایق دنیویه را از زمین دل برکند، پیش از ارتحال به عالم بقاء، این حالات از برای او حاصل شود، و در این هنگام مال و عیال بر خود کل و وبال می بیند، مگر به قدر ضرورت بلکه از تن و بدن خود دلگیر می شود و طالب سفر آخرت می گردد، و به زبان حال می گوید: ,

4 حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم

چون که دانستی که آدمی را روحی و بدنی است که هر کسی مرکب است از این دو، باید بدانی که هر یک از این دو جزء را المی و لذتی و محنتی و راحتی و مرضی و صحتی است . ,

و آلام و محنتهای بدن عبارت است از امراض و بیماریهای که عارض بدن می گردد، و جسم را لاغر و نحیف می کند، و آن را از درک لذات جسمانیه باز می دارد، و با مسامحه در معالجه به هلاکت منجر می شود و علم طب موضوعی است از برای بیان این امراض و معالجات آنها. ,

و آلام و بیماریهای روح عبارت است از اخلاق ذمیمه و صفات رذیله، که موجب هلاکت و بدبختی روح است، و باز می دارد آن را از درک لذات روحانیه، و رسیدن به سعادت ابدیه و آن را محروم می گرداند از مرافقت محرمان خلوتخانه انس، و مجاورت عالم قدس. ,

و صحت و راحت روح، عبارت است از اتصاف به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه، که موجب قرب حضرت باری، و باعث نجات و رستگاری است و تفصیل این امراض و معالجات آنها در علم اخلاق است که در این کتاب بیان می شود. ,

زنهار ای جان برادر تا حدیث بیماری روح را سهل نگیری، و معالجه آن را بازیچه نشماری، و مفاسد اخلاق رذیله را اندک ندانی، و صحت روح را به صحت بدن قیاس نکنی و چگونه عاقل چنین قیاس کند، و حال آنکه مقصود از صحت بدن از برای کسانی که از روح و صلاح و فساد آن فراموش کرده اند، نیست مگر زندگانی پنج روزه دنیا، و زیست کردن در این عاریت سرا و بر مرض آن مفسده ای مترتب نمی شود مگر بازماندن از لذات خسیسه جماع و غذا و امثال این ها و اما اخلاق ذمیمه که بیماری روح از آنها است، بازمی دارد آدمی را از رسیدن به لذت سعادت ابد، و پادشاهی سرمد و هر یک از آنها پرده ای است ظلمانی، که مانع اشراقات انوار الهیه، و عایق فیوضات نفحات رحمانیه است، و مسامحه در معالجات آنها آدمی را به هلاکت دائمه و شقاوت ابدیه می رساند و صحت روح و اتصاف آن به محاسن اخلاق باعث زندگانی ابدی و حیات حقیقی است. ,

و بعد از آنکه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاک، و به صفات ارجمند به ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فیضهای غیر متناهیه رب الارباب، بلکه به سبب آن رفع حجاب می شود و صور جمیع موجودات در آئینه دلش ظاهر می شود، و در این هنگام موجودی می شود تام الوجود، ابدی الحیات، سرمدی البقا، قامتش سزاوار خلعت خلافت الهیه، و تارکش لایق تاج سلطنت و ریاست معنویه و می رسد به بهجتها و لذتهائی که هیچ دیده ای مانند آن ندیده، و به خاطر هیچ آفریده ای نگذشته و از این رو است که سید رسل فرموده «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السموات و الارض» یعنی «اگر نه این می بود که لشگر شیاطین اطراف دلهای بنی آدم را فراگرفته اند، هر آئینه مشاهده می کردند حقایق موجودات عوالم علویه و سفلیه را، و مطلع می شدند بر آثار قدرت کامله حق سبحانه و تعالی در آنها همچنان که تطهیر نفس از جمیع صفات خبیثه، مورث رفع جمیع پرده های ظلمانیه، و کشف حقایق جمیع موجودات امکانیه می گردد و همچنین ازاله بعضی از آنها نیز باعث صفائی و روشنایی در نفس می شود و بالجمله به قدری که آئینه نفس از زنگ کدورات عالم طبیعت پاک می شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهر می گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار می شود و به این سبب خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «ان لی مع الله حالات لا یحتملها ملک مقرب و لا نبی مرسل» یعنی «مرا با خدای تعالی حالاتی چند است که هیچ ملک مقربی و پیغمبر مرسلی طاقت و توانائی آن را ندارد» و هر کسی که در مقام سلوک را سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نماید به قدر استعداد و قابلیت خود برمی‌خورد به آنچه می رسد به او از الطاف ربانیه و فیوضات رحمانیه، و لیکن فهم ما ادراک فوق رتبه خود را نمی کند اگرچه باید از بابت ایمان به بعثت، تصدیق و اقرار به آن نماید همچنان که ما ایمان داریم به نبوت و خواص پیغمبری و لیکن حقیقت آنها را نمی شناسیم و عقول قاصره ما احاطه به کنه آنها نمی کند، چنانچه احاطه ندارد جنین به عالم طفل، و طفل نمی داند عالم ممیز را، و مییز عامی نمی فهمد عالم علماء را، و علماء نمی شناسند عالم انبیاء و اولیاء را ,

و به حکم عنایت ازلیه درهای رحمتهای غیر متناهیه الهیه بر روی هر کسی گشاده، و بخل و ضنت از برای احدی نشده، و لیکن رسیدن به آنها موقوف است به اینکه آئینه دل صیقل داده شود، و از کدورات عالم طبیعت پاک شود، و زنگ اخلاق ذمیمه از آن زدوده گردد پس حرمان از انوار فیوضات الهیه، و دوری از اسرار ربوبیه، نه از بخل مبدأ فیاض است، «تعالی شأنه عن ذلک» بلکه از پرده های ظلمانیه ذمایم صفات و عوایق جسمانیه است که بدن آدمی را احاطه نموده است. ,

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست و مخفی نماند که آنچه از علوم و معارف و اسرار که آدمی به واسطه تطهیر نفس و تصفیه آن می فهمد، نه مانند این علومی است که از مزاوله کتب رسمیه و ادله عقلیه گرفتاران عالم طبیعت و محبوسان زندان وهم و شهوت می فهمند، بلکه آنها علوم حقیقیه نورانیه اند که از انوار الهیه و الهامات حقه ربانیه مستفاد شده اند و چندان ظهور و جلا و نورانیت و صفا از برای آنها هست که قابل شک و شبهه نیستند، و این علمی است که حضرت فرمودند: ,

و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لا تدخل الملائکه بیتا فیه کلب» یعنی «ملائکه داخل نمی شود بر خانه ای که در آن سگ باشد» پس، هرگاه خانه دل مملو از صفات رذیله که سگان درنده هستند باشد، چگونه ملائکه که حمله علوم و معارفند داخل می شوند؟ و از اینجا معلوم می شود که کسانی که عمر خود را صرف تحصیل علم از طریق مجادلات کلامیه و استدلالات فکریه نموده اند، و از تزکیه نفس از صفات ذمیمه غافل مانده اند، بلکه دلهای ایشان متعلق به قاذورات دنیای دنیه، و نفوس ایشان منقاد قوه غضبیه و شهویه است، از حقیقت علم بی خبر، و سعی ایشان بی ثمر است و آنچه را تحصیل کرده اند و علم پندارند، برخلاف واقع است، زیرا که علم حقیقی را بهجت و سرور و صفا و نوری است، و دلی را که نور علم واقعی در آن داخل شد مستغرق لجه عظمت خداوند جلیل، و محو مشاهده جمال جمیل می شود، و التفات به غیر او نمی کند و غایت همت اکثر این اشخاص تحصیل زخارف دنیا، و حصول منصب و جاه و شهرت در بلاد، و تسخیر قلوب عباد است و نه همین است که صفات خبیثه و اخلاق رذیله، مانع از طلوع انوار علوم حقیقیه از مطلع فیوضات الهیه باشد و بس، بلکه بدون تزکیه نفس و تصفیه قلب، عبادات ظاهر را اثری، و طاعات بدنیه را ثمری نیست و چه فایده مترتب می شود بر آراستن ظاهر و کاستن باطن قال الله سبحانه: «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر» یعنی «نماز، باز می دارد. نمازگزاران را از اعمال زشت و منکر» اگر نماز با خباثت باطن و اخلاق سیئه مقبول خداوند بی نیاز بودی، پس چرا می بینی اکثر مردم را که هر روز نماز پنجگانه بجا می آورند، و هر ساعت چندین منکر و معصیت از ایشان صادر می شود؟ و حضرت فرمودند: «الصلوه معراج المومن» یعنی «به واسطه نماز مومن عروج می کند به معارج قرب پروردگار» پس اگر آنچه می کنیم نماز باشد، چرا بجز تنزل و هبوط از خود نمی یابیم؟ ,

2 گرنه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل‌ساله کجاست؟

3 اول ای جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم جوش کن

«و مثال کسانی که مواظبت بر عبادات جسمیه می کنند، و صفای دل و پاکی آن و ظلمت نفس و ناپاکی آن را فراموش کرده اند، و التفاتی به آن نمی کنند مانند قبور مردگان است که ظاهر آن را زینت نمایند، و در باطن آن مردار گندیده پنهان است یا مثل خانه ای است ظلمانی و تاریک که چراغی بر بام آن نهند یا چون مرد دهقانی است که تخمی افکند و آن تخم سبز شود، و با آن گیاهی که زرع را تباه می کند بروید، و آن شخص سر آن گیاه را قطع کند و از بیخ آن غافل ماند، تا آنکه قوت گیرد و همه محصول آن را فاسد و خشک نماید یا شبیه شخصی است که بدن او را جرب فراگرفته باشد، و طیب حاذق امر فرماید که دوائی بنوشد که ماده جرب را از باطن قلع نماید، و طلائی را بر ظاهر بدن بمالد که اثر آن را از ظاهر دفع کند، و او دوا را ترک کند و به طلا اکتفا نماید، و هر چه به طلا دفع شود، از چشمه باطن اضعاف آن منفجر گردد تا او را هلاک سازد. ,

چون معلوم شد که قیاس بیماری و صحت نفس به مرض و سلامتی بدن، محض جهل و خطاست، پس عجب از طایفه ای که شب و روز اوقات خود را صرف محافظت صحت بدن فانی می کنند، و صبح و شام در دفع امراض جسمانیه سعی تام به عمل می آورند، و قول طبیب فاسقی، بلکه کافری را گردن اطاعت نهاده و به شرب دواهای ناگوار، و ارتکاب اعمال ناهنجار قیام می نمایند، و سر از فرمان طبیب الهی در تحصیل حصول ملکات نفسانیه به تکرار اعمال سعادت دائمیه و حیات ابدیه می پیچند، و معالجه نفس را اندک و سهل می شمارند. ,

2 ترا یزدان همی‌گوید، که در دنیا مخور باده ترا ترسا همی‌گوید، که در صفرا مخور حلوا

3 ز بهر دین نه بگذاری، حرام از گفتن یزدان ز بهر تن تو بگذاری، حلال از گفته ترسا

و چون پرده غفلت برداشته شود، و بیماری نفس خود را معاینه ببیند، و دسترس به دوائی نداشته باشد فریاد «یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله» از نهاد ایشان برآید. ,

آثار ملا احمد نراقی

2 اثر از باب اول در معراج السعادة ملا احمد نراقی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب اول در معراج السعادة ملا احمد نراقی شعر مورد نظر پیدا کنید.