1 راست گویم من اگر خود مرد دهقان بودمی هر درختی غیر تاک از باغها بدرودمی
2 پس به جای هر درختی تا ککی بنشاندمی نیز صد تاک دگر بالله بر آن افزودمی
3 بهر هر تاکی پس از میخانه چون ببریدمی وانگهی از خم بهر جو چشمه ای بگشودمی
4 تا نگه دارم من از چشم بدان پاکان تاک نی به روز و نی به شب یک لحظه ای نغنودمی
1 ای کوکب امید شبی کاش برآیی ای شام الم کاش که روزی به سرآیی
2 گفتی که شب مرگ بیایم به بر تو امشب شب مرگ است گر امروز بیایی
3 چون گوش به فریاد من آن ماه ندارد ای آه چرا بیهده از سینه برآیی
4 آتش فکنی یکسره در خرمن هستی روزی ز پس پرده اگر رخ بنمایی