1 سر سراسیمه برآورد آفتاب چهره ی افروخته با اضطراب
2 جست بیرون از نهان دیوانه وار خویش را می زد همی بر کوهسار
3 خون فشان از هر کناره زرد روی سر برهنه بی حجاب آشفته موی
4 مشتری عمامه از تارک فکند زهره بر سر گیسوان خویش کند
1 آن شنیدی که سلیمان نبی خواست دستوری ز یزدان غنی
2 تا صلای عام سلطانی کند هرچه جاندار است مهمانی کند
3 گفت یا رب جمله را روزی ز توست فرخی و فر فیروزی ز توست
4 روزی و روزی خور و روز از تو است شام قدر و صبح نوروز از تو است
1 گفت با ایشان شه ملک بقا ای سرافرازان میدان بقا
2 دوست گویا طور دیگر خواسته بزم دیگر بهرتان آراسته
3 این جهان خاکست و جای خاکیان نوریان را هست علیین مکان
4 دور را اکنون زمان دی بود فصل فروردینش آیا کی بود
1 طاعت بی فکر و بی یاد حضور مرده باشد جان آن گور است گور
2 حرف بیمعنی درخت بی ثمر ابر بی باران و بحر بی گهر
3 طاعت بی فکر میدان ای جناب آن سخنهایی که گوید مرد خواب
4 نی از آنها مهر می خیزد نه کین نه به دنیا نفع می بخشد نه دین
1 چون نهفت از خجلت سلطان دین چهره ی زرد آفتاب اندر زمین
2 بی تحاشا خسرو روز از سریر خویشتن افکند در دریای قیر
3 خور چو نور دین احمد شد نهان همچو کیش اهرمن شب شد عیان
4 بیضه اسپید بیضا رخ نهفت شب چو زاغی بر سر آن بیضه خفت
1 گفت پیغمبر به پیغام آورش کاین حسین و این سر و این پیکرش
2 کاش بودی صد حسینم در جهان کردمی قربان آن سلطان جان
3 گر حسین بن علی جان من است جان دل خوش بهر سلطان من است
4 گفت جبریل ای شه دنیا و دین ای امام خلق ای حق را امین
1 در بر آن خار کن با صد نیاز گاه کردندش سلام و گه نیاز
2 قامتش کردند از پا تا بسر غرق مروارید و یاقوت و گهر
3 خرقه ی پشمینه اش انداختند سندس و دیبا طرازش ساختند
4 پس کشیدندش جنیبت زیر ران کوه پیکر زین مرصع زرعنان
1 آنکه هم تن داد و هم تن را روان هم به ما نان داد و هم دندان نان
2 پس تمام حال خود را بازگفت با زن خود شمه ای از راز گفت
3 هر دو رو از غیر حق برتافتند آنچه باید یافت آخر یافتند
4 رخنه ای چون در دلی پیدا شود عاقبت دروازه آنجا وا شود
1 کرد روزی را معین بعد سال داد فرمان از پی جمع نوال
2 جن و انس و وحش و طیر و دیو و دد جمله افتادند اندر سعی و کد
3 جمله ساعی در براری و بحار باد حمال و زمین تحویل دار
4 پهن دشتی انتها بیگانه اش شد معین بهر شربتخانه اش
1 ای پدر هنگام رخصت دیر شد دل از این ویرانه دیرم سیر شد
2 تا بکی بینم همالان سینه چاک آن یکی در خون و آن دیگر بخاک
3 تا بکی بینم تورا تنها و فرد اندر این صحرا میان صد نبرد
4 رخصتی ده تا کشم تیغ از نیام آتش اندازم در این قوم لئام