1 که آمدش پیغام از وحی مهم که کژی بگذار اکنون فاستقم
2 این درخت تن عصای موسیست که امرش آمد که بیندازش ز دست
3 تا ببینی خیر او و شر او بعد از آن بر گیر او را ز امر هو
4 پیش از افکندن نبود او غیر چوب چون به امرش بر گرفتی گشت خوب
1 آمده اول به اقلیم جماد وز جمادی در نباتی اوفتاد
2 سالها اندر نباتی عمر کرد وز جمادی یاد ناورد از نبرد
3 وز نباتی چون به حیوانی فتاد نامدش حال نباتی هیچ یاد
4 جز همین میلی که دارد سوی آن خاصه در وقت بهار و ضیمران
1 این سخن پایان ندارد موسیا هین رها کن آن خران را در گیا
2 تا همه زان خوش علف فربه شوند هین که گرگانند ما را خشممند
3 نالهٔ گرگان خود را موقنیم این خران را طعمهٔ ایشان کنیم
4 این خران را کیمیای خوش دمی از لب تو خواست کردن آدمی
1 رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف دید او را کز زمرد بود صاف
2 گرد عالم حلقه گشته او محیط ماند حیران اندر آن خلق بسیط
3 گفت تو کوهی دگرها چیستند که به پیش عظم تو بازیستند
4 گفت رگهای مناند آن کوهها مثل من نبوند در حسن و بها
1 مورکی بر کاغذی دید او قلم گفت با مور دگر این راز هم
2 که عجایب نقشها آن کلک کرد همچو ریحان و چو سوسنزار و ورد
3 گفت آن مور اصبعست آن پیشهور وین قلم در فعل فرعست و اثر
4 گفت آن مور سوم کز بازوست که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
1 مصطفی میگفت پیش جبرئیل که چنانک صورت تست ای خلیل
2 مر مرا بنما تو محسوس آشکار تا ببینم مر ترا نظارهوار
3 گفت نتوانی و طاقت نبودت حس ضعیفست و تنک سخت آیدت
4 گفت بنما تا ببیند این جسد تا چد حد حس نازکست و بیمدد