5 اثر از باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه نصرالله منشی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه نصرالله منشی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار نصرالله منشی / کلیله و دمنه نصرالله منشی / باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه

باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه نصرالله منشی

*رای هند فرمود برهمن را که: بیان کن از جهت من مثل دو تن که با یک دیگر دوستی دارند و بتضریب نمام خاین بنای آن خلل پذیرد و بعداوت و مفارقت کشد. ,

برهمن گفت: هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هراینه میان ایشان جدایی افتد. و از نظایر و اخوات آن آنست که: ,

بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند. و دست اسراف بمال او دراز کردند. پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید و در اثنای آن گفت که: ای فرزندان، اهل دنیا جویان سه رتبت‌اند و بدان نرسند مگر بچهار خصلت. اما آن سه که طالب آنند فراخی معیشت است و، رفت منزلت و، رسیدن بثواب آخرت، و آن چهار که بوسیلت آن بدین اغراض توان رسید الفغدن مال است از وجه پسندیده و، حسن قیام در نگاه داست، و انفاق در ا«چه بصلاح معیشت و رضای اهل و توشه آخرت پیوندد، و صیانت نفس از حوادث آفات، آن قدر که در امکان آید. و هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد. برای آنچه هر که از کسب اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را د رعهد خویش تواند داشت؛ و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود. چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد؛ و اگر در حفظ و تثمیر آن جد نماید و خرج بی وجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد، و اگر ومواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد بمنزلت درویشی باشد از لذات نعمت محروم، و با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد، چون حوضی که پیوسته در وی آب می‌اید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد، لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چیز ناچیز گردد. ,

پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نیکو بشناخت. و برادر مهتر ایشان روی بتجارت آورد و سفر دوردست اختیار کرد. و با وی دو گاو بود یکی را شنزبه نام و دیگر را نندبه. و در راه خلابی پیش آمد شنزبه درانب بماند. بحیلت او را بیرون آوردند، حالی طاقت حرکت نداشت، بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تیمار می‌دارد، چون قوت گیرد بر اثر وی ببرد. مزدور یک روز ببود، ملول گشت، شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت: سقط شد. ,

و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل. چون یکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مسی نعمت بدو راه یافت. و بنشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند. و در حوالی آن مرغزار شیری بود و با او وحوش و سباع بسیار، همه در متابعت و فرمان او، و او جوان و رعنا و مستبد به رای خویش. هرگز گاو ندیده بود و آواز او ناشنوده. چندانکه بانگ شنزبه بگوش او رسید هراسی بدو راه یافت، و نخواست که سباع بدانند که او می‌بهراسد برجای ساکن می‌بود، و بهیچ جانب حرکت نمی کرد. ,

و در میان اتباع او دو شگال بودن دیکی را کلیله نام بود و دیگر را دمنه، و هر دو دهای تمام داشتند. و دمنه حریص تر و بزرگ منش تر بود، کلیله را گفت: چه می‌بینی در کار ملک که بر جای قرار کرده ست و حرکت نشاط فروگذاشته؟کلیله گفت: این سخن چه بابت توست و ترا بااین سوال چه کار؟ و ما بردرگاه این ملک آسایشی داریم و طعمه ای می‌یابیم و از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانند شد تا سخن ایشان بنزدیک پادشاهان محل استماع تواند یافت. ازین حدیث درگذر، که هرکه بتکلف کاری جوید که سزاوار آن نباشد بدو آن رسد که ببوزند رسید. دمنه گفت: چگونه؟ گفت: ,

بوزنه ای درودگری را دید که بر چوبی نشسته بود و آن را می‌برید و دو میخ پیش او، هرگاه که یکی را بکوفتی دیگری که پیشتر کوفته بودی برآوردی. در این میان درودگر بحاجتی برخاست، بوزنه بر چوب نشست از آن جانب که بریده بود، انثیین او در شکاف چوب آویخته شدو آن میخ که در کار بود پیش ازانکه دیگری بکوفتی برآورد. هر دو شق چوب بهم پیوست، انثیین او محکم در میان بماند، از هوش بشد. درودگر باز رسید وی را دست بردی سره بنمود تا دران هلاک شد. و ازینجا گفته‌اند «درودگری کار بوزنه نیست. » ,

دمنه گفت: بدانستم لکن هرکه بملوک نزدیکی جوید برای طمع قوت نباشد که شکم بهرجای و بهرچیز پر شود: ,

و هل بطن عمرو غیر شبر لمطعم؟ ,

فایده تقرب بملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان؛ و قناعت از دناءت همت و قلت مروت باشد ,

4 از دناءت شمر قناعت را همتت را که نام کرده ست آز؟

کلیله گفت: شنودم آنچه بیان کردی، لکن بعقل خود رجوع کن و بدان که هرطایفه ای را منزلتی است، و ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مرشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گزارد . ,

2 تو سایه ای نشوی هرگز آسمان افروز تو که گلی نشوی هرگز افتاب اندای

دمنه گفت: مراتب میان اصحاب مروت و ارباب همت مشترک و متنازع است. هر که نفس شریف دارد خویشتن را از محل وضیع بمنزلت رفیع می‌رساند، و هرکرا رای ضعیف و عقل سخیف است از درجت عالی برتبت خامل گراید. و بررفتن بر درجات شرف بسیار موونتست و فروآمدن از مراتب عز اندک عوارض، چه سنگ گران را بتحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد و بی تجشم زیادت بزمین انداخت. و هرکه در کسب بزرگی مرد بلند همت را موافقت ننماید معذور است که ,

اذا عظم المطلوب قل المساعد ,

و ما سزاواریم بدانچه منزلت عالی جوییم وبدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. ,

کلیله گفت: چیست این رای که اندیشیده ای؟ ,

کلیله گفت: پادشاه بر اطلاق اهل فضل و مروت را بکمال کرامات مخصوص نگرداند، لکن اقبال بر نزدیکان خود فرماید که در خدمت او منازل موروث دارند و بوسایل مقبول متحرم باشند، چون شاخ رز که بر درخت نیکوتر و بارورتر نرود و بدانچه نزدیک تر باشد درآویزد. ,

دمنه گفت: اصحاب سلطان و اسلاف ایشان همیشه این مراتب منظور نداشته اند، بل که بتدریج و ترتیب و جد و جهد آن درجات یافته اند، و من همان می‌جویم و از آن جهت می‌کوشم ,

3 نسبت از خویش کنم چو گهر نه چو خاکسترم کز آتش زاد

و هرکه درگاه ملوک را ملازم گردد و، از تحمل رنجهای صعب و تجرع شربتهای بدگوار تجنب ننماید، و تیزی آتش خشم بصفای آب حلم بنشاند و، شیطان هوارا به افسون خرد در شیشه کند،و حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد و، بنای کارها بر کوتاه دستی ورای راست نهد و، حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید مراد هراینه در لباس هرچه نیکوتر او را استقبال کند. ,

کلیله گفت: انگار که به ملک نزدیک شدی بچه وسیلت منظور گردی و بکدام دالت منزلت رسی؟ ,

گفت: اگر قربتی یابم و اخلاق او را بشناسم خدمت او را به اخلاص عقیدت پیش گیرم و همت بر متابعت رای و هوای او مقصور گردانم واز تقبیح احوال و افعال وی بپرهیزم، و چون کاری آغاز کند که بصواب نزدیک وبصلاح ملک مقرون باشد آن را در چشم و دل وی آراسته گردانم و در تقریر فواید و منافع آن مبالغت نمایم تا شادی او بمتانت رای و رزانت عقل خویش بیفزاید، و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن بملک او بازگردد پس از تامل و تدبر برفق هرچه تمامتر و عبارت هرچه نرم تر و تواضعی در ادای آن هرچه شامل تر غور و غایله آن با او بگویم و از وخامت عاقبت آن او را بیگاهانم، چنانکه از دیگر خدمتگاران امثال آن نبیند. چه مرد خردمند چرب زبان اگر خواهد حقی را در لباس باطل بیرون آرد و باطلی را در معرض حق فرا نماید. ,

3 باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر ورحقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا

و نقاش چابک قلم صورتها پردازد که در نظر انگیخته نماید و مسطح باشد، و مسطح نماید و انگیخته باشد ,

کلیله گفت: ایزد تعالی خیر و خیرت و صلاح و سلامت بدین عزیمت، هرچند من مخالف آنم، مقرون گرداناد. ,

دمنه برفت و بر شیر سلام گفت. از نزدیکان خود بپرسید که این کیست. جواب دادند که فلان پسر فلان. گفت: آری پدرش را شناختم. پس او را بخواند و گفت: کجا می‌باشی؟ گفت: بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبله حاجت و مقصد امید ساخته و منتظر می‌باشم که کاری افتد و من آن را به رای و خرد کفایت کنم. چه بردرگاه ملوک مهمات حادث گردد که بزیردستان در کفایت آن حاجت باشد ,

کاندر این ملک چو طاووس بکار است مگس ,

و هیچ خدمتگار اگر چه فرومایه باشد از دفع مضرتی و جر منفعتی خالی نماند، و آن چوب خشک که براه افنگنده‌اند آخر بکار آید، خلالی کنند تا گوش خارند، حیوانی که درو نفع و ضر و ازو خیر و شر باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت؟ که ,

چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد، روی بنزدیکان خویش آورد و گفت: مردم هنرمند با مروت اگرچه خامل منزلت و بسیار خصم باشد بعقل و مروت خویش پیدا آید در میان قوم، چنانکه فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهدکه پست سوزد به ارتفاع گراید. دمنه بدین سخن شاد شد و دانست که افسون او در گوش شیر موثر آمد، گفت: واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراز آید از نصیحت باز نمایند و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند، که ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و براندازه رای و روییت و اخلاص و مناصحت هریک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ایشان مثال نتواند داد. چه دانه مادام که در پرده خاک نهان است هیچ کس در پروردن او سعی ننماید، چون نقاب خاک از چهره خویش بگشاد و روی زمطن را زطر زمردین بست معلوم گردد که چیست، لاشک آن را بپرورند و از ثمرت آن منفعت گیرندو هرکه هست براندازه تربطت ازو فایده توان گرفت. و عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است، چنانکه گفته اند: ,

2 من همچو خار و خاکم، تو آفتاب و ابر گلها ولالها دهم ار تربیت کنی

و از حقوق رعیت بر ملک آنست که هریک را بر مقدار مروت و یک دلی و نصیحت بدرجه ای رساند، و بهوا در مراتب تقدیم و تاخیر نفرماید، وکسانی را که در کارها غافل و از هنرها عاطل باشند بر کافیان هنرمند و داهطان خردمند ترجیح و تفضیل روا ندارد، که دو کار از عزایم پادشاهان غریب نماید: حلیت سر بر پای بستن، و پیرایه پای بر سر آویختن. و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز نشاندن دران تحقیر جواهر نباشد لکن عقل فرماینده بنزدیک اهل خرد مطعون گردد. و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است، و نفاذ کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان. وهرکه یاقوت با خویشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آید. وآنکه سنگ در کیسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چیزی نیابد. و مرد دانا حقیر نشمرد صاحب مروت را اگرچه خامل منزلت باشد، چه پی از میان خاک برگیرند و ازو زینها سازند و مرکب ملوک شود و کمانها راست کنند و بصحبت دست ملوک و اشراف عزیز گردد. و نشاید که پادشاه خردمندان را بخمول اسلاف فروگذارد و بی هنران را بوسایل موروث، بی هنر مکتسب، اصطناع فرماید بل که تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هریک بیند، چه اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند. و هیچ کس بمردم از ذات او نزدیک تر نیست، چون بعضی ازان معلول شود بداروهایی علاج کنند که از راههای دور و شهرهای بیگانه آرند. و موش مردمان را همسرایه و هم خانه است، چون موذی می‌باشد او را از خانه بیرون می‌فرستند و در هلاک او سعی واجب می‌بینند. و باز اگرچه وحشی وغریب است چون بدو حاجت و ازو منفعت است باکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند و ازدست ملوک برای او مرکبی سازند. ,

آثار نصرالله منشی

5 اثر از باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه نصرالله منشی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب الاسد و الثور در کلیله و دمنه نصرالله منشی شعر مورد نظر پیدا کنید.