1 ای دل سخن از شه نجف کن مداحی غیر برطرف کن
2 بگشای منقبت زبان را بگذار حدیث این و آن را
3 تا رشحهای از سحاب غفران شوید ز رخت غبار عصیان
4 از رهبر خود مباش غافل کز بحر گنه رسی به ساحل
1 درین گلزار کز تاثیر صحبت مبدل میشود خواری به عزت
2 سعادت سایه بر نخلی که انداخت ز دولت سر به اوج رفعت افراخت
3 ازین نخلست واین صورت هویدا وزین صورت نشان صدق پیدا
4 که اول بوده چوب خشک در باغ فرو تر پایهاش از هیزم راغ
1 چه گویم نطقم آن قدرت ندارد که اینجا کلک خود در جنبش آرد
2 کند آغاز ناخوش داستانی برد خوشحالی از طبع جهانی
1 من آن اعرابیم اندر دل بر که آنجا مرغ جان را سوختی پر
2 تمام عمر آب شور میخورد گمانی هم به آب خوش نمیبرد
3 قضا را روزی اندر نوبهاران گوی را مانده در ته آب باران
4 چو اعرابی چشید آن آب بر جست عزیمت را به این نیت کمر بست
1 درین دامگاه عجیب و غریب که هر صید را بود دامی نصیب
2 همایون به چنگ همایان فتاد وزان دولت و رفعتش شد زیاد
3 ولی آن گروه مدارا مدار که با نقدیک گنجشان بود کار
4 علاجی نکردند تلبیس را به ابلیس دادند بلقیس را
1 به نال ای دل که دیگر ماتم آمد بگری ای دیده ایام غم آمد
2 گل غم سرزد از باغ مصیبت جهان را تازه شد داغ مصیبت
3 جهان گردید از ماتم دگرگون لباس تعزیت پوشیده گردون
4 ز باغ غصه کوه از پا فتاده زمین را لرزه بر اعضا فتاده
1 ای بلند اختر سپهر وجود وی گران گوهر خزانه جود
2 به خدائی که داشت ارزانی به تو در ملک خود سلیمانی
3 که اگر زین فتاده مور ضعیف برسد عرضهای به سمع شریف
4 آن چنان کن کز استماع نوید نشود ناامید گوش امید
1 ای مهر سپهر پادشاهی در ظل تو ماه تا به ماهی
2 ای شاه سریر عدل و انصاف ملک تو جهان ز قاف تا قاف
3 ای اهل ورع وظیفه خوارت غم خواری اتقیا شعارت
4 ای در حق منقبت سرایان احسان تو را نه حد نه پایان
1 حلی بندی که بیجنبیدن دست عروسان را به قدرت حیلهها بست
2 عروس این سخن را زیوری داد که هرجا زیور بد رفت برباد
3 ز شعر شاعر شیرین فسانه نخستش داد زیب خسروانه
4 ز خط کاتب بیمثل و مانند به لطفش بار دیگر شد حلی بند
1 سخن طی میکنم ناگاه در خواب در آن بیگه که در جو خفته بود آب
2 به گوش آمد صدایی در چنانم که کرد از هزیمت مرغ جانم
3 چنان برخاستم از جا مشوش که برخیزد سپند از روی آتش
4 چنان بیرون دویدم بیخودانه که خود را ساختم گم در میانه