1 ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند بس خرابم من یک امروز دگر محمل مبند
2 حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند
3 غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه در محلی این چنین چشم از من غافل مبند
4 نیست حد آدمی کز تن برد جان در وداع روح انسان پیکری تهمت بر آب و گل مبند
1 تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند
2 کنند جای دگر بندگی ولی او را به صدق دل همه جا پادشاه خود خوانند
1 به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی
2 ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی
3 به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل چو از تقصیر خویشت ساختم آگاه رنجیدی
4 به کشتن سر بلندم دیر میکردی چه گفتم من که بر قدم لباس شوق شد کوتاه رنجیدی
1 چراغ خود دگر در بزم او بینور میبینم بهشتی دارم اما دوزخی از دور میبینم
2 به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر خوفم من که در دستش کمان خشم را پرزور میبینم
3 نگه ناکردنش در غیر خرسندم چسان سازد که من میل نگه زان نرگس مخمور میبینم
4 به ساحل گر روم بهتر که دریای وصالش را ز طوفانی که دارد در قفا پرشور میبینم