1 به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی
2 ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی
3 به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل چو از تقصیر خویشت ساختم آگاه رنجیدی
4 به کشتن سر بلندم دیر میکردی چه گفتم من که بر قدم لباس شوق شد کوتاه رنجیدی
1 چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی زبان بنده ببندی به التفات زبانی
2 چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من ولی کنی به توجه دل رقیب نشانی
3 چو تیغ ناز کشی منتش کشم من غافل ولی به علم نظر زخم بر رقیب رسانی
4 چو دلبری کنی آغاز من نخست دهم دل ولی تو سنگ دل اول دل رقیب ستانی
1 دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی حریفان میکنید امروز یا فردا تماشائی
2 دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی دوان عریان تنی ژولیده موئی وحشی آسائی
3 دگر دیوانهای از بند خواهد جست پر وحشت کزو در هر سر کو سر زند شوری و غوغائی
4 دگر گرینده چشمی خواهد از سیلاب رانیها زهر تفتنده دشت انگیخت شورانگیز دریائی
1 هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی
2 گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز آن که هر دم میکشد از سوز پنهانم توئی
3 گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری آن که از وی غرقه صد گونه طوفانم توئی
4 گرچه خالی نیست از سوز بت دیگر دلم آن که آتش میزند در ملک ایمانم توئی