1 فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادی که هر کجا رود افتد بدام صیادی
2 بدانه ای دُر یکدانه می دهد بر باد نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقادی
3 چنان اسیر هوا و هوس شدم که نپرس نه حال نغمه سرائی نه طبع وقادی
4 نه شمع انجمنی تا که روشنی بخشد نه شاهدی که غم از دل برد بشیادی