1 صبا ز لطف چه عنقا برو بقلۀ قاف که آشیانۀ قدس است و شرفۀ اشراف
2 چه خضر در ظلمات غیوب زن قدمی که کوی عین حیاتست و منبع الطاف
3 بطوف کعبۀ روحانیان به بند احرام که مستجار نفوس است و للعقول مطاف
4 بطرف قبلۀ اهل قبول کن اقبال بگیر کام ز تقبیل خاک آن اطراف
1 آنشاخ گل که سبز بود در خزان یکیست افشانده غنچۀ گل سرخ از دهان یکیست
2 آن گوهری کز آتش الماس ریزه شد یاقوت خون ز لعل لب او روان یکیست
3 آن لعل دُرفشان که زمرد نگار شد داد از وفا سودۀ الماس، جان، یکیست
4 آن نخل طور کز اثر زهر جانگداز از فرق تا قدم شده آتش فشان یکیست
1 هرکه آشفته دل و سوخته جان همچو منست نکند میل چمن ور همه عالم چمن است
2 هر غم از دل بتماشای گلستان نرود عالم اندر نظر غمزده بیت الحزن است
3 نه هر آشفته بود شیفتۀ روی نگار نه پریشانیش از زلف شکن در شکن است
4 گوش جان نالۀ قمری صفتی می طلبد نه پی زمزمۀ بلبل شیرین سخن است
1 آنشاخ گل که سبز بود در خزان یکیست افشانده غنچۀ گل سرخ از دهان یکیست
2 آن گوهری کز آتش الماس ریزه شد یاقوت خون ز لعل لب او روان یکیست
3 آن لعل دُرفشان که زمرد نگار شد داد از وفا سودۀ الماس، جان، یکیست
4 آن نخل طور کز اثر زهر جانگداز از فرق تا قدم شده آتش فشان یکیست