صبا ز لطف چه عنقا برو بقلۀ قاف از غروی دیوان کمپانی 1
              1. صبا ز لطف چه عنقا برو بقلۀ قاف 
              که آشیانۀ قدس است و شرفۀ اشراف 
            
    
              1. صبا ز لطف چه عنقا برو بقلۀ قاف 
              که آشیانۀ قدس است و شرفۀ اشراف 
            
              1. هرکه آشفته دل و سوخته جان همچو منست 
              نکند میل چمن ور همه عالم چمن است 
            
              1. آنشاخ گل که سبز بود در خزان یکیست 
              افشانده غنچۀ گل سرخ از دهان یکیست