باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل اول - حکایات کرامات شیخ در اسرار التوحید محمد بن منور

110 اثر از باب دوم - در وسط حالت شیخ - فصل اول - حکایات کرامات شیخ در اسرار التوحید محمد بن منور در سایت شعرنوش گردآوری شده است. در این مجموعه می‌توانید اشعار معروف، عاشقانه و حکیمانه محمد بن منور را به‌صورت دسته‌بندی‌شده و با قابلیت جستجو مطالعه کنید. شما در حال مشاهده صفحه 2 از این مجموعه هستید.

خواجه بوبکر از محمد بن منور اسرار التوحید 13

1. خواجه بوبکر مؤدب گفت کی روزی شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز مجلس می‌گفت، در میان سخن گفت استاد امام دیر می‌رسد! و بازگفت عجب عجب! ساعتی سخن گفت، دیگر بار گفت ما را دل با استاد امام می‌نگرد کی دوش رنجور بود. چون شیخ این گفت استاد از در درآمد. خروش از خلق برآمد. شیخ روی باستاد امام کرد و گفت یا استاد ما دوش از تو غافل نبودیم، عیادت تو به حکایتی بخواهم گفت: روزی دهقانی نشسته بود، برزگراو او را خیار نوباوه آورده بود. دهقان حساب خانه برگرفت، هر یکی را یکی بنهاد و یکی به غلام داد کی بر پای ایستاده بود، دهقان را هیچ نماند و غلام خیار می‌خورد، خواجه را آرزو کرد، غلام را گفت پارۀ ازآن خیار بمن ده، غلام پارۀ ازان خیار بخواجه داد. دهقان چون به دهان برد طلخ یافت، گفت ای غلام خیاری بدین طلخی را بدین خوشی می‌خوری؟ گفت از دست خداوندی کی چندین گاه شیرین خورده باشم بیک طلخی چه عذر دارم کی رد کنم؟ ای استاد، قطعه:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


3 دقیقه زمان مطالعه 6 بیت

از خواجه بوالفتوح از محمد بن منور اسرار التوحید 14

1. از خواجه بوالفتوح غضایری شنیدم کی گفت هر روز نماز دیگر بر در خانقاه شیخ بر سر کوی عدنی کویان دکانی بود، آب زدندی و برفتندی و فرش افگندندی و شیخ آنجا بنشستی و پیران پیش شیخ بنشستندی و جوانان بیستادندی، و موضعی با نزهت و گشاده و خوش بودی. یک روز شیخ هم برین قرار نشسته بود، سر از پیش برآورد و گفت خواهید تا جاسوس درگاه خدای تعالی را ببینید؟ درین مرد نگرید. جمع بازنگریستند، کسی را ندیدند، در حال استاد امام ابوالقسم قشیری از سر کوی درآمد، چون فراز آمد سلام گفت و برگذشت، شیخ از پس قفای او نگریست و گفت استاد استاد است.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 15

1. آورده‌اند کی شیخ ابوالقسم قشیری یک شب اندیشه کرد و گفت فردا به مجلس شوم و گویم کی شریعت چیست و طریقت چیست؟ تا جواب چه شنوم. دیگر روزبگاه به مجلس شیخ آمدم و بنشستم و شیخ در سخن آمد. پیش از آنک استاد امام سؤال کند شیخ گفت ای کسی کی می‌خواهی کی از شریعت و طریقت سؤال کنی، بدانک ما جملۀ علوم درین بیت آوردیم کی:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 4 بیت

خواجه بوالفتوح از محمد بن منور اسرار التوحید 16

1. خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمی‌داد، چون بکرات می‌گفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

از شیخ زین از محمد بن منور اسرار التوحید 17

1. از شیخ زین الطایفه عمر شوکانی شنیدم کی گفت از امام احمد مالکان شنیدم کی گفت: روزی شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز و استاد امام و جمعی بزرگان متصوفه در بازار نشابور می‌شدند، بر دکانی شلغم جوشیده بود نهاده، و درویشی را نظر بر آن افتاده بود شیخ ما بدانست، هم آنجا کی بود عنان بازکشید، و حسن را گفت برو بدکان شلغم فروش، چندانک شلغم دارد بستان و بیار و هم آنجا مسجدی بود، شیخ در مسجد شد با استاد امام و جمعی متصوفه. حسن بدکان مرد رفت و شلغم بیاورد و صلا آواز دادند، درویشان بکار می‌بردند و شیخ موافقت می‌کرد و استاد امام موافقت نمی‌کرد وبدل انکار می‌کرد کی مسجد در میان بازار بود و پیش گشاده،. بعد از آن بروزی دو سه شیخ ما را با استاد امام بدعوتی بردند و تکلف بسیار کرده و الوان اطعمه ساخته، سفره بنهادند، مگر طعامی بود کی استاد را بدان اشتها بودی و از وی دور بود و شرم مانع، شیخ روی بوی کرد و گفت ای استاد آن وقت کی دهندت نخوری و آن وقت کی بایدت ندهند. استاد از آنچ رفته بود بدل استغفار کرد و متنبه گشت.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

شیخ بونصر از محمد بن منور اسرار التوحید 18

1. شیخ بونصر روایت کرد از حسن مؤدب کی گفت در نشابور روزی استاد امام درویشی را خرقه برکشید و بسیاری برنجانید و از شهر بیرون کرد بسبب آنک مگر آن درویش را بخواجه اسمعیلک دقاق نظری بودو این اسمعیلک از نزدیکان استاد امام بود، مگر آن درویش از محبی درخواست کرده بود که امشب می‌باید کی دعوتی سازی و قوّالان را بخوانی و اسمعیلک را حاضر گردانی کی در کار او سوخته‌ایم. آن محب آرزوی درویش بجای آورد،، دیگر روز خبر باستاد امام رسید، آن درویش را خرقه برکشید و مهجو کرد و از شهر بیرون کرد. چون خبر بخانقاه شیخ آوردند درویشان رنجور شدند، پس شیخ حسن مؤدب را گفت امشب می‌باید کی دعوتی نیکو بسازی با همه تکلفی و جملۀ جمع شهر را طلب داری و استاد امام را بخوانی و شمعهای بسیار فراگیری. حسن گفت برفتم و آنچ شیخ فرموده بود راست کردم و استاد امام را خبر کردم و اهل شهر را حاضر کردم، استاد امام بیامد و شیخ او را شبانگاه بر تخت نشاند با خویشتن بهم، و صوفیان در پیش تخت شیخ سه صف بنشستند، در هر صفی صد مرد، و ما سفره بنهادیم، و صاحب سفره خواجه بوطاهر بود، و هنوز امرد بود و سخت با جمال، نیم جبۀ پوشیده، بر سر سفره می‌گشت، چون شمعی روشن. چون وقت شیرینی رسید جامی لوزینه پیش شیخ و استاد امام نهادم، چون ایشان پاسی چند بکار بردند و دست باز کشیدند، شیخ گفت یا باطاهر بیا و این جام بردار و پیش آن درویش شو، بوعلی ترشیزی، و یک نیمه می‌خور و یک نیمه در دهان آن درویش می‌نه. خواجه بوطاهر آن جام لوزینه برداشت و پیش درویش شد و بحرمت بدو زانو بنشست و یک نیمۀ لوزینه خود بخورد و یک نیمه در دهان درویش نهاد و دیگری همچنین کرد. آن درویش فریاد برداشت و جامه خرقه کرد و لبیک زنان از خانقاه بیرون رفت و می‌دوید و نعره می‌زد. شیخ خواجه بوطاهر را گفت یا باطاهر ترا بخدمت آن درویش وقف کردیم. برو، عصا و ابریق او بردار و از پس او می‌شو، و خدمت او بجای می‌آور و هر کجا کی او فرود آید مغمزیش می‌کن تا به کعبه. خواجه بوطاهر عصا و ابریق آن درویش برداشت و از پس او برفت، بوعلی بازپس نگریست خواجه بوطاهر را دید کی از پس وی می‌دوید، چون بوی رسید گفت کجا می‌آیی؟ گفت پدرم مرا بخدمت تو فرستادست و احوال بگفت. بوعلی بازگشت و پیش شیخ آمد و گفت ای شیخ از برای خدای بوطاهر را از من بازگردان. شیخ بوطاهر را بازخواند. آن درویش خدمت کرد و برفت. چون بوعلی بشد شیخ روی سوی استاد امام کرد و گفت ای استاد، درویشی را کی بنیم لقمۀ لوزینه از شهر برون توان کرد و به حجاز افگند، چندین رنجانیدن و خرقه بر کشیدن و رسوا کردن چرا؟ و این ما را از برای تو پیش آمد والا چهار سال بود کی آن درویش در کار بوطاهر ما بود و ما آشکارا نمی‌کردیم، وگرنه به سبب تو بودی هم بکسی بازنگفتمی. استادبرخاست و استغفار کرد و وقت خوش گشت و صوفیان را حالتها ظاهر شد.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


3 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 19

1. آورده‌اند که چون استاد امام را آن انکار برخاست از میان، از شیخ درخواست کرد کی هر هفته یک بار می‌باید کی درخانقاه من مجلس گویی. شیخ اجابت کرد و درهفته یک روز آنجا مجلس گفتی. یک روز نوبت مجلس بود، و کرسی نهاده بودند، و مردم می‌آمدند و می‌نشستند، شیخ عبداللّه باکودرآمد بپرسیدن استاد امام، چون یکدیگر را پرسیدند شیخ عبداللّه باکو گفت این چیست؟ استادامام گفت از آن شیخ بوسعیدست، مجلس خواهد گفت، بنشین تا بشنوی. عبداللّه گفت من او را منکرم یعنی معتقد نیستم استاد امام گفت. گوش دار کی این مرد مشرفست بر خواطرها، تا هیچ حرکت نکنی و هیچ چیز نیندیشی، کی او حالی بازنماید. پس شیخ بوسعید درآمد و بر کرسی رفت و مقریان برخواندند و شیخ دعا بگفت و در سخن آمد. شیخ عبداللّه باکو آهسته گفت باخود: بس باد کی دربادست! او هنوز سخن تمام نکرده بود، شیخ روی سوی او کرد و گفت: در باد معدن بادست. این کلمه بگفت و با سر سخن شد. استاد امام شیخ عبداللّه را گفت چه کردی؟ گفت چنین گفتم. استاد گفت ترا نگفتم کی هیچ مگوی کی این مرد مشرفست بر هرچ کنی و اندیشی. چون شیخ در سخن گرم شد و شیخ عبداللّه آن حالت او مشاهده کرد، با خود اندیشه کرد که چندین موقف بتجرید بیستادم و چندین مشایخ رادیدم و نود و اند سالست که تا درخدمت مشایخ‌ام سبب چیست کی این همه برین مرد اظهار می‌شود و بر ما نمی‌شود؟ شیخ در حال روی بوی کرد و گفت ای خواجه:

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 3 بیت

آورده‌اند از محمد بن منور اسرار التوحید 20

1. آورده‌اند که چون شیخ عبداللّه باکورا آن داوری برخاست، بهر وقت به سلام شیخ آمدی و سخن گفتی. اما شیخ عبداللّه را به سماع و رقص شیخ انکار می‌بود و گاه گاه اظهار می‌کرد تا شبی بخواب دید کی هاتفی آواز داد کی قوموا و ارقصو لِلّه! یعنی برخیزید و رقص کنید برای خدای سبحانه و تعالی! بیدار شد و لاحول کرد و گفت این خواب شوریده بود کی مرا شیطان نمود. دیگر بار بخفت همچنین دید کی هاتفی می‌گوید کی «قوموا وارقصواللّه بیدار شد و لاحول کرد و ذکری بگفت و سورۀ دو سه از قرآن برخواند، در خواب شد همان دید دانست کی جز حقّ نتواند بود. بامداد برخاست و بخانقاه بزیارت شیخ آمد و شیخ را دید کی از اندرون خانه می‌گفت کی قوموا و ارقصواللّه. شیخ عبداللّه را آن انکار از دل دور شد.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

هم درین وقت از محمد بن منور اسرار التوحید 21

1. هم درین وقت روزی شیخ عبداللّه باکو به نزدیک شیخ آمد، شیخ در چهار بالش نشسته بود و تکیه کرده، از آن انکاری بدل او درآمد. شیخ گفت به چهار بالش منگر بخلق و خوی نگر. چون شیخ این دقیقه بنمود بدین لفظ موجز، شیخ عبداللّه را آن انکار برخاست و توبه کرد کی دیگر بر شیخ هیچ اعتراض نکند.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


1 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

امام الحرمین از محمد بن منور اسرار التوحید 22

1. امام الحرمین ابوالمعالی جوینی گفت قدس اللّه روحه العزیز، که چون شیخ بوسعید به نشابور آمد، پدر من او را عظیم منکر بود چنانک پیش او سخن او نتوانستی گفت. یک روز چون از نماز بامداد فارغ شد مرا گفت جامه درپوش تا به زیارت شیخ بوسعید شویم. مرا ازو عجب آمد. پس هر دو برفتیم تا بخانقاه شیخ. چون از در خانقاه در شدیم شیخ گفت: درای ای خلیل خدای به نزدیک حبیب خدای! مرا از آن سخن هم عجب آمد، پدرم درشد، شیخ در صومعه تنها بود، مریدان را آواز داد کی بیایید و مرا بردارید. و شیخ ما در آخر عمر دشوار برتوانستی خاستن، از بس ریاضت کی در اول عهد کرده بود و خود را از پای درآویخته بیشتر برتخت نشستی و پای فرو گذاشتی و بدست بر تخت قوت کردی تا بی‌مدد کسی برخیزد. دو کس بدویدند از مریدان شیخ و او را برگرفتند. شیخ پدرم را در بر گرفت و لحظۀ بنشستند و سخن گفتند چون ساعتی برآمد، استاد امام درآمد و یک زمان حدیث کردند. استاد امام برخاست و برفت. پدرم از پس پشت استاد امام می‌نگریست. شیخ دهان بر گوش پدرم نهاد و چیزی بگفت. پدرم بوسی برران شیخ داد. مرا از آن حرکت تعجب زیادت گشت. پس پدرم برخاست و بیرون آمدیم. چون بخانه رسیدیم از پدر سؤال کردم که مرا امروز از سه حالت تعجب آمد: یکی آنک شیخ بوسعید را منکر بودی و مرا بامداد فرمودی کی برخیز تا بزیارت شیخ رویم. و دوم چون به نزدیک شیخ رفتیم گفت درآی ای خلیل خدای به نزدیک حبیب خدای. سیم چون استاد بیرون رفت تو از پس قفای استاد می‌نگریستی، شیخ چیزی بگوش تو در گفت، تو بوسی برران او نهادی. پدر گفت بدانک من دوش بخواب دیدم کی بموضعی عزیز و متبرّک و جایی خوش می‌گذشتم، شیخ بوسعید را دیدم که در آن جای مجلس می‌گفت و خلق بسیار نشسته، من از غایت انکاری که باوی بود روی از آن موضع بگردانیدم. هاتفی آواز داد کی روی از کسی می‌گردانی که به منزلت حبیب خدای است در زمین! چون بشنیدم مرا غیرت بشریت دامن گرفت با خود اندیشیدم کی اگر او به منزلت حبیب خدایست تا من بمنزلت کی باشم. آواز آمد کی تو بمنزلت خلیل خدایی. من بیدار شدم از آن انکار که مرا با شیخ بود هیچ نمانده بود بلک بعوض هر داوری هزاردوستی پدید آمده بود. امروز به زیارت او شدیم، گفت درآی ای خلیل خدای نزدیک حبیب خدای، باز نمود که من بفراست و کرامت برآنچ تو دوش بخواب دیدۀ اطلاع دارم. چون استاد امام برخاست من بر اثر او می‌نگریستم، بر خاطرم می‌گذشت که اگر شیخ درجۀ حبیب دارد و من درجۀ خلیل، درجۀ استاد امام چیست؟ شیخ دهان بر گوش من نهاد و گفت درجۀ کلیم خدای تعالی. از آن اشراف خاطر او بر ضمایر بندگان ایزد سبحانه و تعالی، تعجب کردم و سر فرو بردم و بوسی برران شیخ دادم. من با پدر گفتم حالت این منزلتها چگونه توانم دانست؟ پدرم این حدیث باسناد درست روایتکرد کی رسول می‌گوید صلعم کی: عُلماءُ اُمَّتی کَاَنْبیاءِ بَنی اِسْرائیل و بعد از آن با پدر به سلام شیخ می‌رفتم.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


3 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

از عمید خراسان از محمد بن منور اسرار التوحید 23

1. از عمید خراسان نقل کرده‌اند که سبب ارادت من در حقّ شیخ بوسعید و فرزندان او که در ابتدا کی من بنشابور آمدم یکسواره بودم و مرا حاجب محمد گفتندی. هر روز بامداد بدر خانقاه شیخ بوسعید برگذشتمی و بدانجا درنگریستمی و او را بدیدمی، آن روز بر من مبارک بودی. یک شب اندیشه کردم که فردا به سلام این شیخ شوم و او را چیزی برم. هزار درم سیم بسختم از آن سیمی کی در آن وقت نوزده بودند، سی درم بدیناری. و این هزار درم سیم در تایی کاغذ پیچیدم تا چون روز شود به سلام شیخ شوم و این سیم پیش وی بنهم. و درین خانه تنها بودم و با کس نگفتم. پس بخاطرم درآمد کی این بسیار باشد، پانصد درم تمام باشد سیم بدو نیمه کردم و پانصد درم در پس بالش کردم و پانصد درم بخدمت شیخ بردم و سلام گفتم و آن سیم بخواجه حسن مؤدب دادم. حسن برفقی بگوش شیخ گفت کی حاجب محمد شکستۀ آورده است، شیخ گفت مبارک باد اما تمام نیاورده است، یک نیمه در پس بالش گذاشته است و حسن را هزار درم وامست، تمام به حسن دهد تا حسن دل از وام فارغ کند. عمید گفت چون این سخن بشنیدم متغیر شدم و چاکری بفرستادم تا باقی بیاورد و بحسن داد. پس گفتم ای شیخ مرا قبول کن. شیخ دست من بگرفت و گفت تمام شد، برو به سلامت. عمید گفت بعد از آن هیچ کس را بر من دست نبود و به سلامت بودم و اگر چه خرجی می‌افتاد باختیار من بود و هرگز هیچ رنج ندیدم و هر روز کارم در زیادت بود. چون بازگشتم شیخ از پس پشت من درنگریست و گفت ای بساکار که در پس قفای این مردست.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت

بوسعید خشاب از محمد بن منور اسرار التوحید 24

1. بوسعید خشاب گفت، کی خادم خاص شیخ قدس اللّه روحه العزیز بود، که روزی شیخ از خانقاه کوی عدنی کویان بیرون آمد تا به گرمابه شود، عمید خراسان می‌شد، ساختی بر اسب افگنده، و هنوز عمید خراسان نبود، هم حاجب محمدش گفتندی. چون چشم بر شیخ افگند از اسب بزیر آمد و خدمت کرد و گفت بدستوری سخنی بگویم، شیخ گفت بگوی. عمید گفت می‌باید کی شیخ مرا در دل خود جای دهد، شیخ گفت دادیم، اوخدمت کرد و برفت. و شیخ به گرمابه رفت و آن حدیث با من صحبت می‌داشت، خویشتن نگاه نتوانستم داشت، گفتم ای شیخ آن مرد چنان سخنی بگفت و تو اجابت کردی، او را چه محل آن بود؟ شیخ گفت او را باحقّ تعالی سری است، عجب نبود که آنچ جوید بیابد. از آن روز باز کار او بالا گرفت تا بعد از آن به مدتی نزدیک، خواجه بوالفتح شیخ گفت: روزی پیش شیخ استاده بودم، و عمید خراسان احمد دهستانی بود و این حاجب محمد حاجب او بود، روزی به زیارت شیخ درآمدند، حاجب محمد پیش می‌آمد، جوانی صاحب جمال بود، درآمد و خدمت کرد، شیخ گفت درآی ای عمید خراسان. او گفت اینک عمید خراسان می‌آید، و احمد دهستانی بر اثر او می‌آمد، شیخ گفت نه عمید خراسان تویی، او سگیست، سگانش بدرند. و شیخ احمد دهستانی را که عمید بود هیچ التفات نکرد، احمد دهستانی را بکشتند و پاره پاره کردند و حاجب محمد عمید خراسان گشت و شصت سال خراج خراسان بید کفایت او بود و پیوسته به تفاخر بازگفتی که نصب کردۀ شیخ‌ام در عمیدی خراسان.

برای مشاهده کامل کلیک کنید


2 دقیقه زمان مطالعه 1 بیت