1 قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. مَلِکِ النَّاسِ (۲) پادشاه مردمان.
2 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (۱) بگو فریاد خواهم بخدای مردمان. إِلهِ النَّاسِ (۳) خداوند مردمان.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ از بد دیو وسواس نام الْخَنَّاسِ (۴) که باز ایستد و باز پس شود از دل ذاکران. ,
4 الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ او که وساوس میافکند در دلهای مردمان. مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) از پریان و مردمان.
این سوره هفتاد و نه حرف است، بیست کلمه، شش آیه، جمله به مدینه فرو آمد، و قومی گفتند: به مکّه فرو آمد. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و فی الخبر عن عقبة بن عامر الجهنیّ: انّ رسول اللَّه (ص) قال له: «أ لا اخبرک بافضل ما تعوّذ به المتعوّذون»؟ قلت: بلی! قال: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. ,
و فی روایة اخری عن عقبة قال: قال لی رسول اللَّه (ص): «الا اعلّمک یا عقبة سورتین هما افضل القرآن»؟! قلت: بلی یا رسول اللَّه. فعلّمنی «المعوّذتین» ثم قرأ بهما فی صلاة الغداة و قال: «اقرأ بهما کلّما قمت و نمت». ,
و عن عائشة قال: کان رسول اللَّه اذا أوی الی فراشه کلّ لیلة جمع کفّیه فنفث فیهما و قرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ثمّ مسح بهما ما استطاع من جسده یبدأ بهما رأسه و وجهه و ما ,
اقبل من جسده یصنع ذلک ثلاث مرّات. ,
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز شهدت الافواه بآلائه. و نطقت الالسن بنعمائه، و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عزّ سنائه. و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الی لقائه. فلا ذرّة من الموجودات فی ارضه و سمائه، الّا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمائه، کلّ عزیز عزّ فبادنائه، و کلّ ذلیل ذلّ فباقصائه. ,
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طیّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ». ,
ای راه طلب حقیقت! چه راهی که قدمهای دوستان در تو واله شد؟! ای آتش محبّت حقّ! چه آتشی که جانهای عزیزان ترا هیزم شد؟! ای قبله «بِسْمِ اللَّهِ»! چه قبلهای که هر که روی در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردی. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟ ,
4 گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر بنواز مرا، مزن تو ای بدر منیر