قوله تعالی: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۹) یونس از فرستادگان ما بود. ,
إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) آن گه که با کشتی گران بار گریخت. ,
فَساهَمَ تیر انداخت و قرعهای زد، فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (۱۴۱) و هر بار بروی افتاد. ,
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ ماهی فرو برد او را، وَ هُوَ مُلِیمٌ (۱۴۳) و گناه او را بود و خویشتن را بجای سرزنش آورد. ,
1 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (۲) بآیتهای قرآن که باززنندست از بدیها.
2 وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (۱) بفرشتگان پرستندگان او قطار قطار. فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً (۳) بخوانندگان سخن خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ (۴) که خداوند شما یکی است. ,
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما خداوند آسمانها و زمینها و هر چه میان آن، وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (۵) و خداوند مشرق و مغرب آفتاب. ,
قوله تعالی: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالی تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافی که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومی است که روی بمنزلی دارند هر یکی براهی میروند و آخر منزل یکی، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفی (ص) و شریعت وی نیست، ازینجاست که شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقد وی فاسخ عقدها آمد، شرعی منزل نه محدث، و عقدی مبرم نه مختل، شرعی مقدّس نه مهوّس، و عقدی مؤیّد نه موقّت، شرعی معلوم نه مجهول، و عقدی مبسوط نه مقصور، شرعی که از روشنی چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفی (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر». ,
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روی نهاد بدرگاه رب العزّة بدلی سلیم بیهیچ آفت و بیهیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی ذهابه فی اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالی ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی اخبارست از قول او، موسی را گفت: جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفی را فرمود: أَسْری بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسی در عین جمع بود، مصطفی در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفی علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّی». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنی انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعی و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطی گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق میآمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینی که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلی که میرسید در و همی آویخت که «هذا ربی» و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ». ,
پیر طریقت گفت: الهی! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمیتواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمیپردازد. ,
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکی روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که ای خلیل ما ترا از بت آزری نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلی کنی؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی. ,
قوله تعالی: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ ای من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار علی النار. ,
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» ای قصد و اقبل الی طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: ای حزین من قولهم: فلان سلیم ای لدیغ. و قیل: معنی سلیم لا یکون لعّانا. ,
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنی لایّ شیء تعبدون؟ ,
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع. ,
قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ تقول: وقفته وقفا فوقف وقوفا، ای احبسوهم، قال المفسّرون: لمّا سیقوا الی النار حبسوا عند الصّراط لانّ السؤال عند الصّراط. ,
مفسران گفتند: روز رستاخیز چون کافران را سوی دوزخ رانند ندا آید از جبّار عالم بفرشتگان که احبسوهم باز دارید این کافران را بر پل صراط. بعضی مفسران گفتند که همه خلق را بر پل صراط باز دارند و از همه سؤال کنند چنانک ربّ العزّة فرمود: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. صراط هفت قنطره است ثلاثة صعود و ثلاثة هبوط و السّابعة وسطها فی اعلی الصراط و اللَّه عزّ و جلّ علی القنطرة العلیا ثانی رجلیه یقول: و عزّتی لا یمرّ بی الیوم ظلم ظالم، فذلک قوله تعالی: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ. قال ابن عباس: یسئلون عن جمیع اقوالهم و افعالهم. و روی عنه ایضا: إنّهم یسئلون عن لا اله الا اللَّه ایشان را پرسند از کلمه لا اله الّا اللَّه که حدّ آن چون شناختید و حقّ آن چون گزاردید، و گزاردن حقّ وی آنست که امر و نهی در آن بجای آرند و از محرّمات شرع بپرهیزند. عمر خطاب گفت: من قال لا اله الا اللَّه فلیعرف حقّها. حسن بصری را پرسیدند: چه گویی درین خبر که «من قال لا اله الا اللَّه دخل الجنّة ؟ قال: لمن عرف حدّها و ادّی حقّها. ,
و عن جابر بن عبد اللَّه قال: خطبنا رسول اللَّه (ص) فقال فی خطبته «من جاء بلا اله الّا اللَّه لم یخلط معها غیرها و جبت له الجنة»، فقام الیه علی بن ابی طالب علیه السلام و کان احبّ من قام الیه ذلک الیوم فی مسئلة فقال: یا رسول اللَّه بابی انت و امّی ما لم یخلط معها غیرها فسرّه لنا، قال: «حبّا للدّنیا و رضا بها و طلبا لها یقولون اقاویل الانبیاء و و یفعلون افعال الجبابرة فمن جاء بلا اله الا اللَّه لیس فیها شیء من هذا وجبت له الجنّة ,
و عن ابن مسعود قال قال النبیّ (ص): «لا یزول قدما ابن آدم حتّی یسأل عن اربع خصال عن شبابه فیما ابلاه و عن عمره فیما افناه و عن ماله من این اکتسبه و فیما انفقه و ما ذا عمل فیما علم». ,
قوله تعالی: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ بعثه اللَّه الی اهل نینوی من الموصل و اسم ابیه متی و اسم امّه تنحیس و هو ذو النون و هو صاحب الحوت سمّی به لانّه التقمه «إِذْ أَبَقَ » ای هرب و تباعد «إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ » ای المثقّل المملوء، و کان یونس علیه السلام وعد قومه العذاب فلمّا تأخر العذاب عنهم خرج کالمتشوّر عنهم فقصد البحر و رکب السفینة. و قیل: لمّا وعدهم العذاب خرج من بین اظهرهم کعادة الانبیاء اذا نزل بقومهم العذاب. و قیل: وعدهم العذاب لثلاثة ایّام فاعلمهم و خرج منهم قبل ان یؤمر بالخروج فلمّا اتیهم العذاب بعد ثلث فزعوا الی یونس فلم یجدوه، ففزعوا الی اللَّه عز و جل و خرجوا الی الصحراء باهالیهم و اولادهم و دوابّهم و فرّقوا بین الامّهات و الاطفال بین الأتن و الجحوش و بین البقر و العجول و بین الإبل و الفصلان و بین الضّان و الحملان و بین الخیل و الافلاء فرتفع الضّجیح الی السماء فلمّا امسی یونس سأل محتبطا مرّ بقومه فقال: هم سالمون، فابق مغاضبا حتی اتی البحر و قال: انهم یکذّبوننی فما ذا اری یفعلون بی آلان و قد آمنوا فلمّا رکب السفینة احتبست السّفینة، و قیل: رست، فقال الملّاحون هاهنا عبد آبق من سیّده فاقترعوا فاصابه القرعة یونس، قیل: ثلث مرّات، فقام یونس و قال: انا الآبق، فالقی نفسه فی البحر فصادفه حوت جاء من قبل الیمن فابتلعه فسفل به الی قرار الارضین حتّی سمع تسبیح الحصا. و قیل للحوت: ما جعلناه لک رزقا انما جعلناک له مسجدا. و تمام القصّة مذکور فیما سبق. ,
«فساهم» المساهمة المقارعة، و ذلک القاء السّهام علی وجه القرعة، «فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ » ای المقروعین المغلوبین بالحجّة. یقال: دحضت حجّته فهی داحضة و ادحضت زیدا اذا ادحضت حجّته و غلبته. و قیل: «المدحض» الملقی فی البحر، و الدحض الزّلق و منه قولهم: اللّهم ثبّت اقدامنا یوم دحض الاقدام، و «الملیم» هو الذی یأتی امرا یلام علیه و ان لم یلم و الملوم الّذی اخذته الالسنة باللائمة و ان لم یأت ذنبا. ,
«فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» ای المصلّین العابدین الذّاکرین للَّه قبل ذلک و کان کثیر الذکر. قال الضحاک: شکر اللَّه له طاعته القدیمة. و قال سعید بن جبیر: «فلولا انه کان من المسبّحین» فی بطن الحوت، و ذلک قوله: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. ,
«لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» فیه ثلاثة اوجه: احدها بقی هو و الحوت الی یوم البعث، و الثانی یموت الحوت و یبقی هو فی بطنه، و الثالث یموتان ثمّ یحشر یونس من بطنه فیکون بطن الحوت له قبرا الی یوم القیمة، فلم یلبث لکونه من المسبّحین، و اختلفوا فی مکثه فی بطن الحوت، فقیل: لبث ستّة اشهر و قیل: اربعین یوما و علیه الاکثرون. و قیل: سبعة ایام. و قیل: التقمه صباحا و نبذه مساء و هو قول الحسن. ,
قوله تعالی: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.. خداوند کریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون یونس را در شکم ماهی بزندان کرد مونس وی یاد و نام خود کرد تا همی گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» نام اللَّه چراغ ظلمت او بود، یاد اللَّه انس زحمت او بود، مهر اللَّه سبب راحت او بود، هر کرا در دل مهر اللَّه نقش بود، ,
2 گرچه اندر آب و در آتش بود عیش او با مهر اللَّه خوش بود
3 نام تو چراغ ظلمت یونس گشت آرایش هر چه در جهان مجلس گشت
هر چند که از روی ظاهر شکم ماهی بلای یونس بود امّا از روی باطن خلوتگاه وی بود. میخواست تا بیزحمت اغیار با دوست رازی گوید چنانک یونس را شکم ماهی خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند. همچنین هر کجا مؤمنی موحّدی است او را خلوتگاهی است و آن سینه عزیز وی است و غار سرّ وی نزول گاه لطف الهی و موضع نظر ربانی. ای مؤمن موحّد گر بنازی ترا زیبد، ور طرب کنی شاید که خود میگوید جلّ جلاله: غار سینه مؤمن تعبیهگاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست، اینت خلوتگاه مبارک! اینت روضه با نزهت! اینت چشمه زلال بی هیچ آفت! غاری که ما در سینه تو سازیم مأوی گاه دیو نباشد، درختی که در باطن تو ما نشانیم که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیانگاه نسازد، چشمهای که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید، آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم. درختی که در سینه تو نشاندیم مربی آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم. ,
قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ قومی را سؤال از روی عتاب بود، قومی را سؤال سبب عذاب بود، ایشان را که اهل عذاباند بر پل صراط بدارند علی رؤس الاشهاد، ازیشان سؤال کنند و اللَّه جلّ جلاله با ایشان بخشم، ایشان را گویند: امروز حکم شما با شما افکندیم کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روی ایشان دارند، گویند کسی را که عمل وی این بود، جزای او چه بود؟ بناکام گویند: جزاؤه النّار، پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم. ,
آوردهاند که فرعون چون دعوی خدایی کرد و گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» جبرئیل آمد براه وی بصورت بشر و از وی پرسید که: چگویی خواجهای را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند، آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد، جزای وی چه بود؟ فرعون گفت: جزای وی آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوی عبرت گیرند. از حضرت عزّت فرمان آمد که ای جبرئیل این فتوی یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوی وی او را غرق کنیم. ,
امّا قومی که سؤال ایشان از روی عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمناناند باعتقاد، موحّداناند بمهر دل و صدق محبّت، امّا گنهکاراناند و مقصّران در عمل. ازیشان سؤال کند حقّ جلّ جلاله، لکن از خلق بپوشد عیب ایشان، گناه با یاد ایشان دهد، لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فی الخبر الصّحیح «انّ اللَّه عزّ و جلّ یدنی المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم ای ربّ حتی قرره بذنوبه و رأی فی نفسه انّه هلک، قال: سترتها علیک فی الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم. ,
بو عثمان حیری قدّس اللَّه روحه وقتی در محبّت سخن میگفت، جوانی برخاست گفت: کیف السبیل الی محبّته چکنم تا بدوستی او رسم؟ بو عثمان گفت: تترک مخالفته، بترک مخالفت او بگوی تا بدوستی او رسی. جوان گفت: کیف ادّعی محبّته و لم اترک مخالفته؟ از من کی دعوی دوستی درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیدهام: آن گه برخاست نعرهای همی کشید و همی گریست. بو عثمان گفت: صادق فی حبّه مقصّر فی حقّه بظاهر از جمله مقصّران است، بباطن در زمره دوستان است. ,
قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ باز دارید ایشان را بر پل صراط، إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (۲۴) که ایشان پرسیدنیاند. ,
ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ (۲۵) «چیست شما را که یکدیگر را بکار نمیآئید امروز،. ,
بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (۲۶) بلکه ایشان آن روز خویشتن را افکندهاند وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (۲۷) روی فرا روی یکدیگر کنند و یکدیگر را میگویند این چیست که با من کردی؟ ,
قالُوا گویند إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ (۲۸) شما راست از بزرگتر سوی بر ما در آمدید بر گرامیتر سوی قالُوا گویند: بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (۲۹) بلکه شما خود بنه گرویدید. ,
این سوره و الصافات صد و هشتاد و دو آیت است و هشتصد کلمه و سه هزار و هشتصد و بیست و شش حرف جمله به مکه فرو آمد باتفاق مفسّران آن را مکّی شمرند و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر چهار آیت، از ان چهار هر دو آیت متلاصق یکدیگر، یکی: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» دیگر: «وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّی حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ» این چهار آیت بآیت سیف منسوخاند. و در بیان فضیلت این سوره ابیّ کعب روایت کند از مصطفی علیه الصّلاة و السّلام ,
قال: «من قرأ و الصاّفات اعطی من الاجر عشر حسنات بعدد کلّ جنّی و شیطان و تباعدت منه مردة الشّیاطین و بریء من الشّرک و شهد له حافظاه یوم القیمة انّه کان مؤمنا بالمرسلین». ,
قوله: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ابن عباس گفت: فرشتگاناند که در آسمان خدای را میپرستند صفها برکشیده هم چنان که در دنیا نمازگران صفها برکشند. ,
همانست که در آخر سوره فرمود: وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ، جایی دیگر فرمود: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا روی جابر بن سمرة قال قال رسول اللَّه (ص): «الا تصفّون الملائکة عند ربّهم»؟ قلنا و کیف تصفّ الملائکة عند ربّهم؟ قال: «یتمّون الصّفوف المقدّمه و یتراصون فی الصّف» ,