قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ کفار قریش هر چند که شرک آوردند حوالت آفریدن و روزی دادن با هیچ کس نکردند جز اللَّه قال اللَّه تعالی: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. ای محمد ایشان را بگوی: روزی گمار بندگان و روزی رسان از آسمان بباران و از زمین به نبات کیست؟ ناچار که گویند اللَّه؟ امّا تو بگوی که اللَّه که از تو دوستر دارم که شنوم. اکنون ایشان را گوی: چون میدانید که او را در خلق و در رزق شریک نیست، بدانید که در استحقاق عبادت و تعظیم او را هم شریک نیست. ,
وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ این سخن چنانست که دو کس در خصومت باشند یکی محقّ و یکی مبطل، محقّ گوید: احدنا کاذب از ما یکی دروغ زن است ناچار، و مقصود وی ازین سخن تکذیب مبطل باشد و تصدیق خویش، همانست که رسول اللَّه (ص) گفت متلاعنین که: اللَّه یعلم انّ احد کما کاذب فهل منکما تائب؟ ,
معنی آیت آنست که از ما دو گروه یکی راست راهست و یکی گمراه، و شک نیست که پیغامبر و پس روان او بر راست راهیاند و مخالف وی در گمراهی و قیل: هذا علی جهة الاستهزاء بهم و هو غیر شاک فی دینه و هداه کقول ابی الاسود: ,
4 بنو عمّ الرسول و اقربوه احبّ الناس کلهم الیّا
قوله تعالی: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ بگوی شما را پند میدهم بیک چیز أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ که خیزید خدای را، مَثْنی وَ فُرادی دوگانه و یگانه، ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا آن گه با خود بیندیشید و با یکدیگر باز گوئید: ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ برین مرد شما هیچ دیوانگی نیست و پوشیده خرد نیست، إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ نیست او مگر بیم نمایی شما را، بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۴۶) پیش عذابی سخت. ,
قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ بگوی هر چه از شما خواهم از مزد، فَهُوَ لَکُمْ آن شما را باد، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ نیست مزد من مگر بر اللَّه، وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۴۷) و او بر همه چیز گواه است. ,
قُلْ إِنَّ رَبِّی بگوی خداوند من، یَقْذِفُ بِالْحَقِّ سخن راست و پیغام پاک میافکند، عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۴۸) آن دانای نهانها. ,
قُلْ جاءَ الْحَقُّ بگوی پیغام راست آمد از خدای، وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ (۴۹) و باطل نه بآغاز چیز تواند و نه بسر انجام. ,
قوله تعالی: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ یعنی آمرکم و اوصیکم بکلمة واحدة و هی قول لا اله الا اللَّه، قال: و هل جزاء لا اله الّا اللَّه الا الجنّة؟ فذلک قوله: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ ,
و عن عبد الرحمن القرشی عن عیاض الانصاری انّ رسول اللَّه (ص) قال: ان لا اله الا اللَّه کلمة عند اللَّه کریمة و لها عند اللَّه مکان من قالها صادقا بها ادخله اللَّه بها الجنة و من قالها کاذبا حقنت دمه و احرزت ماله و لقی اللَّه غدا فحاسبه. ,
و قیل معناه: اعظکم بخصلة واحدة و هی أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ ای لا جل اللَّه، لیس المراد من القیام الذی هو ضدّ الجلوس و انّما هو القیام بالامر الذی هو طلب الحق، کقوله: وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتامی بِالْقِسْطِ مَثْنی یعنی اثنین اثنین متناظرین، وَ فُرادی یعنی واحدا واحدا متفکّرین. ,
التفکّر طلب المعنی بالقلب تفکّر جست و جوی دل است در طلب معنی، و آن سه قسم است: یکی حرام یکی مستحبّ یکی واجب، تفکّر در صفات حق جلّ جلاله و در چرای کار وی حرام است که از ان تخم حیرت و نقمت زاید و همچنین تفکّر در اسرار خلق حرام است که از آن تخم خصومت زاید، و آن تفکّر که مستحبّ است تفکّر در صنع صانع است و در آلا و نعماء او. عبد اللَّه عباس گفت: تفکّروا فی آلاء اللَّه و لا تفکّروا فی ذات اللَّه. و تفکّر که واجب است تفکّر در کردار خویش است و در جستن عیب خویش و عرض نامه جرم خویش. و فرق میان تفکّر و تذکّر آنست که تفکّر جستن است و تذکّر یافتن. ,
این سورة سبا مکی است. نزول آن جمله به مکه بوده، مقاتل و کلبی گفتند مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد: وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ، و جمله سوره هزار و پانصد و دوازده حرف است و هشتصد و هشتاد و سه کلمه و پنجاه و چهار آیت و جمله محکم است مگر یک آیت: قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا این یک آیت منسوخ است بآیت سیف. در فضیلت سوره ابیّ کعب گفت: قال رسول اللَّه (ص): من قرأ سورة سبا لم یبق نبی و لا رسول الا کان له یوم القیمة رفیقا و مصافحا. ,
الْحَمْدُ لِلَّهِ ای الشکر للَّه علی نعمه السوابغ علینا فهو اهل الحمد و ولیّ الحمد و مستحق الحمد من جمیع خلقه علی نعمه التی لا تحصی و مننه التی لا تنسی. معنی آنست که: ستایش نیکو و ثنای بسزا خدایراست و شکر مرورا برین نعمتهای بیشمار که بر خلق ریخته و نواختهای تمام که بر ایشان نهاده. و روا باشد که حمد وی مطلق گویی بیصلت فتقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ ای الحمد کلّه للَّه لا لغیره لانه جل جلاله یستحق الحمد علی الاطلاق من کل الجهات فی کل الجهات، فجاز قطع صلته بخلاف الحمد لغیره فانّ الحمد لغیر اللَّه لا یکون الا موصولا بشیء حمد علیه کقولک: الحمد لفلان علی کذا و کذا. و گفتهاند: حمد چون بر عقب نعمت گویی شکر محض بود، چنان که بر خود نعمتی تازه بینی گویی: الحمد للَّه، این شکر محض گویند، و چون بر عقب مصیبت و محنت گویی حمد بمعنی رضا بود، چنان که سفیان عیینه گفت: الحمد الرضا، قال: لانّ الحمد من العبد عند المحنة الرضا عن اللَّه فیما حکم به. و منه قول العرب: احمدت الرجل؟ اذا رضیت فعله و هدیه و مذهبه. و چون بر عقب بشارت گویی که بسمع تو رسد: الحمد للَّه این ثنا و ذکر محض بود نه شکر. قال ابن الاعرابی: اذا قیل لک: انّ فلانا قد استغنی بعد فقر، فقلت: الحمد للَّه، فهذا ثناء و ذکر اللَّه لیس فیه شیء من الشکر. قال ابو بکر النقاش صاحب شفاء الصدور: الحمد و الشکر منا للَّه عز و جل علی مننه کالحیاة و الروح للجسد فاذا خلا لجسد من الروح و الحیاة تعطّل و تلاشی و صار میتة کذلک المنن اذا خلت من الحمد و الشکر صارت حسرة و وبالا لانّ فی اظهار الحمد و الشکر تعظیما لصنع العظیم و فی ترکه تغطیة و ترکا للتعظیم، الا تری انّ آدم علیه السلام حین خلقه اللَّه عز و جل و اجری فیه الروح عطس فالهمه اللَّه عز و جل الحمد، فاوّل ما نطق بالحمد فقال له ربه عز و جل رحمک ربک یا آدم فاستوجب الرحمة لما اعظم من صنعه تبارک و تعالی. گفتهاند: بلیغتر کلمتی در تعظیم صنع اللَّه و در قضاء شکر نعمت او جلّ جلاله کلمه حمد است، ازین جهت رب العالمین زینت هر خطبهای ساخت و ابتداء هر مدحتی و فاتحه هر ثنائی، و در قرآن هر سوره که افتتاح آن بالحمد للَّه است نشان تعظیم شأن آن سوره است و دلیل شرف و فضل وی بر دیگر سورتها. و فی الخبر الصحیح عن النبی (ص) قال: «کلّ کلام لا یبدأ فیه بالحمد للَّه فهو اجذم». ,
قوله تعالی: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ کلهم عبیده و فی ملکته یقضی فیهم بما اراد. وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ کما هو له فی الدنیا لانّ النعم فی الدارین کلها منه و قیل: معناه حمد اهل الجنة اذ یقولون: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا کقوله: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولی وَ الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ فی امره الْخَبِیرُ بخلقه. و قیل: هو الحکیم بتخلید قوم فی الجنة و تأبید قوم فی النار یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود از آب روان و قطره باران و مردگان که در خاک دفن کنند و تخم که در زمین افکنند و حشرات و هوام که در زیرزمین پنهان شوند و مسکن سازند. وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و میداند هر چه از زمین بیرون آید، یعنی آب که از چشمه زاید و نبات و درختان که از زمین بر آید و جنبندگان که از سوراخ بیرون آیند و مردگان که روز بعث از زمین حشر کنند. ,
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و میداند آنچه از آسمان فرو آید، برف و باران و رزق بندگان و حکم خداوند جهان و فریشتگان بامر رحمان. ,
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراح بخشایش مهربان، الْحَمْدُ لِلَّهِ ثنا بسزا اللَّه راست، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ آن خدای که او راست هر چه در آسمانها و زمینهاست، وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ و او راست ستایش بخدای در آن جهان، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱) و اوست راستدان راست کار در کار خویش آگاه. ,
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند هر چه در زمین فرو شود، وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و آنچه از زمین بیرون آید، وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و هر چه از آسمان فرو آید، وَ ما یَعْرُجُ فِیها و آنچه در آسمان بر شود، وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) و اوست آن بخشاینده پوشنده. ,
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ رستاخیز بما نیاید، قُلْ گوی، بَلی وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ آری بخداوند من که ناچار بشما آید، عالِمِ الْغَیْبِ اللَّه دانای نهانست، لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ دور نبود ازو همسنگ ذرهای، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمین، وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ و نه خردتر از ذرّه، وَ لا أَکْبَرُ و نه مهتر از ان، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) مگر در نامه نوشته پیدای درست. ,
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا پاداش دهد ایشان را که بگرویدند و کارهای نیک کردند، أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴) ایشانند که ایشان را آمرزش است و روزی بزرگوار نیکوی بیرنج. ,
قوله تعالی: قُلْ پیغامبر من بگوی، مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزی میدهد شما را؟ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین، قُلِ اللَّهُ هم تو گوی که خدای، وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ ما یا شما، لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) بر راه راستیم یا در گمراهی آشکارا. ,
قُلْ پیغامبر من بگوی، لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا و شما را نخواهند پرسید از آنچه ما کنیم از بدی، وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵) و ما را نخواهند پرسید از آنچه شما میکنید. ,
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا بگوی با هم آرد میان ما خداوند ما روز رستاخیز، ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا پس کار گشاید میان ما، بِالْحَقِّ بداوری راست، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) و او حاکم است کاربر گشای دانا. ,
قُلْ أَرُونِیَ بگوی: با من نمائید، الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ این انبازان که درو میبندید بانبازی کَلَّا انبازی نیست و این دعوی راست نیست، بَلْ هُوَ اللَّهُ آری اوست اللَّه، الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) آن توانای دانا. ,
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ امیر المؤمنین علی (ع) گفت: «بسم اللَّه فاتقة للرتوق، مسهّلة للوعور، مجنّة للشرور، شفاء لما فی الصدور» بسم اللَّه گشاینده بستگیهاست، آسان کننده دشواریهاست، دور کننده بدیهاست، آرام دلها و شفای دردها و شستن غمهاست. از خزائن غیب تحفهای در صحرای وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم اللَّه، هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم اللَّه، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار «بسم اللَّه»، در فرادیس اعلی و جنات مأوی شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم اللَّه. ,
2 ملیک مالک مولی الموالی عظیم ماجد فرد التعالی
3 قریب من جنان العبد دان بعید عن مطار الوهم عال
4 جلیل جلّ عن مثل و شبه عزیز عزّ عن عمّ و خال
قوله تعالی: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و سلیمان را باد، غُدُوُّها شَهْرٌ بامداد بردن باد او را بیک ماهه راه، وَ رَواحُها شَهْرٌ و شبانگاه بردن او را بیک ماهه راه، وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و او را چشمه مس روانییم؟، وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و از پریان کسانی پیش او ایستاده، بِإِذْنِ رَبِّهِ بفرمان خداوند او، وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ و هر که بگشتید ازیشان، عَنْ أَمْرِنا از فرمان ما، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) چشانیم او را از عذاب آتش. ,
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست، مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها، وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأسها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جای نه جنبانیدنی از جای، اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید ای کسان داود بآزادی، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکی از رهیکان ما که سپاس دارست. ,
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ، ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او، إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ مگر ترده، تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصای او، فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد، تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ بجای آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندی، ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندی در عذاب خوارکننده. ,
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیلة سبا را بود، فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههای ایشان، آیَةٌ شگفتی بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت، عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن، کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزی خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادی او را کنید، بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) شهری و زمینی خوش خداوندی آمرزگار. ,
قوله: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ ای و سخّرنا لسلیمان الریح، و بقراءت ابو بکر از عاصم «الریح» برفع خواند و الوجه انّ «الریح» مبتداء و «لسلیمان» خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر: و لسلیمان تسخیر الریح، فلمّا حذف «التسخیر» الذی هو المضاف اقیمت «الریح» الّتی هی المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنی: و تسخیر الریح لسلیمان. باقی قرّاء و حفص از عاصم «الریح» خوانند بنصب علی تقدیر فعل محذوف، و المعنی: و سخرنا لسلیمان الریح. ,
غُدُوُّها شَهْرٌ غدوّها الی انتصاف النهار مسیرة شهر ای سیرها من لدن طلوع الشمس الی زوالها مسیر دوابّ الناس فی شهر وَ رَواحُها من انتصاف النهار الی اللیل مسیرة شهر فی یوم واحد، مسیرة شهرین. قال وهب: ذکر لی انّ منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان: نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیّا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رائحون منه ان شاء اللَّه فبائتون بالشام. و قال الحسن: کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثمّ یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للرّاکب المسرع. ,
گفتهاند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفتهاند: سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین، آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود، یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وی تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام: ,
4 و نحن و لا حول سوی حول ربنا نروح الی الاوطان من ارض تدمر
قوله تعالی قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اعلم انّ الرزق قسمان: قسم ظاهر و قسم باطن فالظاهر هی الاقوات و الاطعمة و ذلک للظواهر و هی الأبدان و الباطن هی المعارف و المکاشفات و ذلک للقلوب و الاسرار و هذا اشرف القسمین فانّ ثمرته حیاة الابد و ثمرة الرزق الظاهر قوّة الی مدّة قریبة الامد و اللَّه تعالی هو المتولی لخلق الرزقین و المتفضّل بالایصال الی کلا الفریقین و لکنّه یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ رزق ظاهر دیگر است و رزق باطن دیگر، رزق ظاهر مطعومات است حیاة فانی را و رزق باطن مکاشفات است حیاة باقی را، مطعومات را شرط آنست که حلال بدست آری و حلال خوری، رب العالمین میفرماید: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً حلال خورید و پاک خورید و کار نیکو کنید. و قال النبی (ص): طلب الحلال فریضة بعد الفریضة ای بعد فریضة الایمان و الصّلاة و قال (ص): من اکل الحلال اربعین یوما نور اللَّه قلبه و اجری ینابیع الحکمة من قلبه و فی روایة: زهده اللَّه فی الدنیا، و قال: ان للَّه ملکا علی بیت المقدس ینادی کل لیلة: من اکل حراما لم یقبل منه صرف و لا عدل، الصرف النافلة و العدل الفریضة. ,
و گفتهاند: از پاکی مطعم و حلالی قوت صفای دل خیزد و از صفای دل نور معرفت افزاید و با نور معرفت مکاشفات و منازلات در پیوندد و هو الرزق الباطن المشار الیه فی قوله. ,
لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً، مکاشفت دیدار دل است با حق، دل در ذکر مستهلک، سرّ در نظر مستغرق جان در حقّ فانی، اینجا صبح یگانگی دمد از افق تجلّی آفتاب عیان تابد از خورشید و جود وجد در واجد فانی شود و واجد در موجود تا از دل نماند جز نشانی و از سرّ نماند جز بیانی و از جان نماند جز عیانی. ,
4 کسی کو راعیان باید خبر پیشش و بال آید چو سازد با عیان خلوت کجا دل در خبر بندد