قوله: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها؟ مقاتل گفت چون رسول بلقیس از نزدیک سلیمان بازگشت و آن عجایب و بدایع که در مملکت سلیمان دیده بود باز گفت و حکایت کرد، بلقیس گفت: هذا امر من السّماء، این کاری آسمانی است، ساخته و خواسته ربّانی است و ما را کاویدن با وی روی نیست و در مخالفت و منابذت وی هیچ کس را طاقت نیست و آن ملک وی نه ملک سرسریست که آن جز نبوّت و تأیید الهی نیست. کس فرستاد به سلیمان که: اینک من آمدم با سران و سروران قوم خویش تا در کار تو بنگرم و دین تو بدانم که چیست و مرا بچه میخوانی؟ آن گه عرش خویش را در آخر هفت اندرون استوار بنهاد و پاسبانان بر آن موکّل کرد و در مملکت خویش نائبی بگماشت که کار ملک میراند و آن سریر ملک نگه میدارد تا کس در آن طمع نکند و آن گه عزم رحیل کرد با دوازده هزار سرهنگ از مهتران قوم خویش با هر سرهنگی عددی فراوان از خیل و حشم. و سلیمان که آنجا بود دانست که بلقیس میآید و بقصد اسلام و ایمان میآید که جبرئیل از پیش آمده بود و او را خبر داده و لهذا قال سلیمان: قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ، ای مؤمنین موحّدین. ,
و گفتهاند میان بلقیس و سلیمان ده روز راه بود، و گفتهاند دو ماهه راه بود. روزی سلیمان بیرون رفته بود از انجا که بود غباری عظیم دید بمسافت یک فرسنگ و سلیمان مردی مهیب بود، کس بابتداء سخن با وی نیارستی گفت تا نخست وی ابتدا کردی چون آن غبار دید از دور گفت: ما هذا؟ آن چه غبارست؟ گفتند، بلقیس است که می آید. گفت: و قد نزلت منّا بهذا المکان، و بلقیس چنین بما نزدیک رسید. آن گه سلیمان روی با لشکر خویش کرد گفت: یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها کیست از شما که عرش بلقیس آن ساعت بمن آرد، و این سخن دو معنی را گفت: یکی آن که کره سلیمان ان یستحلّ حریمها بعد اسلامها، روا نداشت که بعد از آمدن بلقیس و اسلام وی دست در حریم وی برد که بعد از اسلام آن وی را حلال نبود ، دیگر معنی: احبّ ان یریها معجزة تدلّها بها علی صحة نبوة سلیمان، خواست که آن حال سلیمان را معجزتی بود و دلیلی بر صدق نبوت وی تا بلقیس بداند که آوردن آن سریر از چنان جای استوار محکم بیک لحظه جز قدرت الهی و معجزت نبوی نیست. ,
قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ تقول: عفریت و عفریّة و عفر و عفاریة، و العرب تتبع کل واحدة منها بتابعة تقول: عفریت، نفریت، عفریّة، و عفر نفریّة، عفر، عفاریة نفاریة. ,
و العفریت عند العرب المارد، الداهیة ، یقال: هو صخر سیّد الجنّ، و کان قبل ذلک متمردا علی سلیمان، و اصطخر فارس تنسب الیه. آن عفریت گفت: سید الجن که آن تخت بتو آرم پیش از آن که از مجلس حکم و قضا برخیزی و عادت سلیمان چنان بود که تا به نیمه روز مجلس حکم و فصل قضا بنشستید، و گفتهاند مقام وی آن بود که هر روز بمجلس وعظ و تذکیر بنشستید تا آفتاب بالا گرفتی وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ ای قوی علی حمله امین علی جواهره، و قیل امین فیما اقول. سلیمان گفت: زودتر از این خواهم. ,
قوله تعالی: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روی کرامت بودی و از خصایص قدرت اللَّه کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشی بدان عظیمی و مسافتی بدان دوری بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولیّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وی را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت اللَّه نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست. ,
در آثار بیارند که مصطفی (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشی علیّ نبیّ الی یوم القیامة. بوفات مصطفای عربی زمین باللّه نالید که نیز پیغامبری بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانی پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبیّ صادقا فی نبوّته لم تکن الکرامة تظهر علی من یصدّقه و یکون من جملة امته. ,
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوی نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولی واجب است که کرامات بپوشد و قطعی دعوی ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سری سقطی حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و علی کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولی اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزی از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولی باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فی بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبی باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولی نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وی مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وی و راه صدق وی معجزتست بخلاف ولی که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولی واجبست که بداند که و لیست. ,
امّا شرط ولی آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو علی جوزجانی گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فی طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وی باشد و بر اداء حقوق و لوازم بیکسل مواظب باشد و از معاصی بپرهیزد و مخالفت از هیچ روی بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمی نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روی من الاخبار فی اثبات کرامات الاولیاء ما روی ابو هریرة عن النبی (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّی لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبی (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر. ,
قوله تعالی: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ گوی ستایش بسزا اللَّه را وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی و درود او بر رهیگان او که بگزید ایشان را آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ (۵۹) اللَّه به است خدایی را یا آنچه شما میانباز ان خوانید با او؟ ,
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این انبازان که میگویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد شما را از آسمان آبی فَأَنْبَتْنا بِهِ تا بر رویانیدیم بآن آب حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ بستانهای دیوار بست نیکو منظر ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با اللَّه خدایی دیگر بود که در انبازی او را دیگرست، بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) نیست جز زان که ایشان قومیاند که او را بدروغ میعدیل و هامتا گویند. ,
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً انباز به یا آن کس که زمین را جای آرام جهانیان کرد وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و میان درختان آن جویها روان کرد وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و آن را لنگرها کرد از کوهها، وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً و میان دو دریا از نگهداشت خویش حاجزی کرد بازدارنده از آمیختن أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایی دیگرست با اللَّه در کردگاری؟ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)، که بیشتر ایشان نمیدانند. ,
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را، إِذا دَعاهُ آن گه که خواند او را، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ و بدو رنج و ناخوشی می باز برد، وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ و شما را پس یکدیگر درین زمین مینشاند أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایی دیگرست با اللَّه؟ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) چون اندک دریابید. ,
قوله: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: ای قل یا ایها الرسول الْحَمْدُ لِلَّهِ ای الشکر و الثناء کلّه للَّه، لانّه هو الذی یستحقّه علی الحقیقة علی آلائه و نعمائه. و قیل قل یا محمد الحمد للَّه علی هلاک کفّار الامم الخالیة. و قیل قل الحمد للَّه الذی علّمک هذا الامر الذی ذکر، وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی و هم الانبیاء علیهم السلام، دلیله قوله: وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ و قیل هم اصحاب محمد (ص) اصطفاهم اللَّه لنبیّه، و قیل هم امة محمد (ص)، و هی امّة الاتّباع الّذین اصطفاهم اللَّه لمعرفته و طاعته و هی الفرقة النّاجیة من الثلاث و السّبعین، قال اللَّه تعالی: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. ثمّ قال الزاما للحجة: آللَّهُ خَیْرٌ ای قل یا محمد لکفّار قومک الزاما للحجة علیهم: آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ، ای عبادة اللَّه خیر ام عبادتکم الاصنام. رسول خدا هر گه که این آیت خواندی گفتی:بل اللَّه خیر و ابقی و اجل و اکرم، قرائت اهل بصره و عاصم یشرکون بیاء است و باقی قرّاء بتاء مخاطبه خوانند، و استفهام بر طریق انکار و توبیخ است. فان قیل لفظ «الخیر» یستعمل فی شیئین فیهما خیر و لاحدهما مزیّة و لا خیر فی الاصنام اصلا قلنا مطلق لفظ «الخیر» لا یقتضی هذا، و الدلیل علیه قوله: أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا و لم یقتض ذلک ان یکون لاهل النّار مقیل حسن و لکنّ المراد به زیادة التشدید. و قیل انّما ذکر ذلک لاعتقاد الجهلة و الکفّار، انّ فی الاصنام خیرا فکان ذلک علی زعمهم. ,
اهل معنی را در لفظ «ام» که مکرّرست درین آیات دو طریقست: یکی آنکه سخن در أَمَّا یُشْرِکُونَ تمام شد، و منقطع گشت، آن گه بر استیناف گفت، بر معنی استفهام: أَمَّنْ خَلَقَ، أَمَّنْ جَعَلَ أَمَّنْ یُجِیبُ، من یَهْدِیکُمْ، مَنْ یُرْسِلُ تستفهم فیها کلّها دیگر طریق آنست که أم در همه آیات معطوف است بر أَمَّا یُشْرِکُونَ بر تأویل آن که: ما تشرکون خیر أم من خلق ما تشرکون خیر أم من جعل، ما تشرکون خیر أم من یجیب، الی آخره. ,
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لمصالح عباده و معاشهم وَ أَنْزَلَ لَکُمْ ای لاجلکم مِنَ السَّماءِ ماءً ای مطرا فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ بساتین محوطا علیها ذاتَ بَهْجَةٍ ای ذات زینة و حسن. فکلّ موضع ذی اشجار مثمرة محاط علیه فهو حدیقة. ,
و کلّ ما یسرّ منظره فهو بهجة ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها ای ما کان لکم استطاعة الانبات أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یعنی أ مع اللَّه اله یشارکه فی خلق هذه الاشیاء فیشترکوا بینه و بین اللَّه فی العبادة بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ عن الطریق. و قیل یعدلون عن النظر فی الادلة المؤدیة الی العلم بانّ اللَّه هو الذی تفرّد بخلق هذه الاشیاء. و هو الذی یستحق العبادة. ,
قوله: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بدان که مقامات راه دین بر دو قسم است: قسمی از آن مقدمات گویند که آن در نفس خویش مقصود نیست، چون توبه و صبر و خوف و زهد و فقر و محاسبه، این همه وسائلند بکاری دیگر که وراء آنست و قسم دیگر مقاصد و نهایات گویند که در نفس خویش مقصودند چون محبّت و شوق و رضا و توحید و توکّل این همه بنفس خویش مقصودند نه برای آن میباید تا وسیلت کاری دیگر باشد. و حمد خداوند جل جلاله و شکر و ثناء وی ازین قسم است که بنفس خویش مقصودند. و هر آنچه بنفس خویش مقصود بود در قیامت و در بهشت بماند و هرگز منقطع نگردد. و حمد ازین بابست که ربّ العزة در صفت بهشتیان میگوید: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ و کشر و آفرین قرین ذکر خویش کرده در قران مجید که میگوید جلّ جلاله: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ و فردا در آن عرصه عظمی و انجمن کبری که ایوان کبریا برکشند و بساط عظمت بگسترانند منادی ندا کند که: لیقم الحمّادون. هیچکس برنخیزد آن ساعت مگر کسی که پیوسته در همه احوال و اوقات حمد و ثناء اللَّه گفته و سپاس داری وی کرده و حق نعمت وی بشکر گزارده و بنده در مقام شکر و حمد آن گه درست آید که در وی سه چیز موجود بود: یکی علم، دیگر حال، سوم عمل. اوّل علم است و از علم حال زاید و از حال عمل خیزد. علم شناخت نعمت است از خداوند جلّ جلاله. و حال شادی دلست بآن نعمت، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا، و عمل بکار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و رضاء وی در آنست. و الیه الاشارة بقوله: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً. ,
قوله: وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی، یک قول آنست که این عباد صحابه رسولند (ص)، مهتران حضرت رسالت و اختران آسمان ملّت. و آراستگان بصفت صفوت، مثل ایشان اندر ان حضرت رسالت مثل اختران آسمانست با خورشید رخشان، چنان که ستارگان مدد نور از خورشید ستانند و فر سعادت از وی گیرند همچنین آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم در آسمان دولت دین بر مثال خورشید بود آن عزیزان صحابه مانند اختران حضرت رسالت بایشان آراسته و رأفت و رحمت نبوّتست ایشان را بتهذیب و تأدیب پیراسته و زبان نبوت باین معنی اشارت کرده که: اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم. ,
آن مهتر عالم در صدر نشسته و یاران بر مراتب احوال خویش حاضر شده: یکی وزیر، یکی مشیر، یکی صاحب تدبیر، یکی ظهیر، یکی اصل صدق، یکی مایه عدل، یکی قرین حیا، یکی کان سخا، یکی سالار صدّیقان، یکی امیر عادلان، یکی مهتر منفقان، یکی شاه جوانمردان، یکی چون شنوایی، یکی چون بینایی، یکی چون بویایی، یکی چون گویایی، چنان که جمال غالب بشر باین چهار صفت است. کمال حالت ایمان باین چهار صفت است: صدق و عدل و حیا و سخا و این صفت جوانمردان است که ربّ العالمین گفت: وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی و یقال اصطفاهم فی آزاله ثم هداهم فی آباده. گزیدگان بندگان ایشانند که در ازل اصطفائیّت یافتند و در ابد بهدایت رسیدند از آن راه بردند که شان راه نمودند، از آن راست رفتند که شان برگزیدند، از آن طاعت آوردند که شان بپسندیدند. ایشان را از حق جلّ جلاله سه سلامست: روز میثاق سلام بجان شنیدند: وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی، امروز بر لسان سفیر بواسطه نبوت شنیدند: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، فردا که روز بازار بود و هنگام بار بیسفیر و بی واسطه بشنوند که: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. ,
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ الآیة، از روی فهم بر لسان معرفت روندگان را در این آیات اشاراتست: گفتند زمین و تربت اشارتست بنفس آدمی که وی را از آن آفریدند، و آسمان برفعت اشارتست بعقل شریف رفیع که از آن رفیعتر و شریفتر هیچ خصلت نیست و آب که سبب حیاة است و بوی نشو حیوانات و نباتست مثل علم مکتسب است چنان که آب زندگی هر چیز و هر کس را مدد میدهد علم زندگی دل را مدد میدهد و حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ اشارتست باعمال پسندیده و طاعات آراسته چنان که بواسطه آب باغ و بوستان و انواع درختان و ثمرات الوان از آب روان آراسته شود و زینت و بهجت از آن گیرد همچنین اعمال و طاعات بندگان بمقتضی علم و وساطت عقل حاصل میآید تا آراسته دین میشود و بسعادت ابد میرسد. ,
قوله تعالی: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی تو نتوانی که کران را شنوانی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ و کران آواز خواندن نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۸۰) آن گه که پشت برگردانند و برگردند. ,
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ و تو آن نیستی که با راه آری نابینایانرا از گمراهی ایشان إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا نشنوانی مگر آن کس که بگرود بسخنان ما فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۸۱) و ایشانند که مسلمانانند. ,
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ و چون گفت خدای و سخن او واجب گشته بریشان افتد، أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ بیرون آریم ایشان را جنبندهای از زمین تُکَلِّمُهُمْ فرا روی مردم میگوید أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (۸۲) که مردمان بآیات و سخنان ما و بوعد و وعید ما بنمیگروند و بیگمان نمیباشند. ,
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ و آن روز که فراهم آریم مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً از هر امّتی جوکی مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا ازیشان که بدروغ میداشتند سخنان ما فَهُمْ یُوزَعُونَ (۸۳) ایشان را فراهم میرانند و میباز دارند. ,
قوله تعالی: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ، این آیت در شأن کفار قریش فروآمد، قومی مخصوص که علم اللَّه در حق ایشان سابق شده که هرگز ایمان نیارند و در کفر میرند. ربّ العالمین مصطفی را خبر داد که ایشان سخن تو نپذیرند و پند تو ایشان را سود ندارد که ما بر دلهای ایشان مهر نهادهایم تا ایمان در آن نشود و کفر از آن بیرون نیاید. همانست که جای دیگر گفت: وَ نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ و ایشان را مردگان نام کرد، که ایشان را نه در آنچه میشنوند نفعیست و نه بآن عمل میکنند، راست چون مردگانند که حس و عقل ندارند. میگوید یا محمد چنان که نتوانی تو که مردگان را شنوا کنی تا سخن بشنوند ایشان را هم نتوانی که شنوا کنی تا حق بشنوند. ابن کثیر وَ لا تُسْمِعُ بتاء مفتوحه خواند الصُّمَّ مرفوع میگوید کران آواز خواننده نشنوند إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ خاصّه آن گه که پشت برگردانند بر خواننده و میروند، نه بگوش شنوند و نه برمز و اشارت بدانند. ,
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ قرأ حمزة تهتدی العمی عن ضلالتهم، و المعنی هم کالعمی و ما فی وسعک ادخال الهدی فی قلب من عمی عن الحق فلم ینظر الیه بعین قلبه. إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ، ای ما تسمع الّا من اتّبع الحق طالبا له بالنظر فی آیاتنا و یسلک طریق القبول و هو من سبق من اللَّه العلم بانّه یوفقه و یؤمن. میگوید تو نتوانی که گمراهان را با راه آری و نتوانی که کران را بشنوانی مگر کسی طالب حق بود بنظر و استدلال، و توفیق یافته که دعوت قبول کند و پند بشنود، و این کسی تواند بود که عنایت ازلی درو رسیده و بعلم اللَّه رفته که وی ایمان آرد و بسعادت ابد رسد. ,
روی انّ النبی (ص) قام علی منبره فقبض کفّه الیمنی فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل الجنة باسمائهم و انسابهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه»، ثمّ قبض کفه الیسری فقال: «کتاب کتبه اللَّه فیه اهل النار باسمائهم و اسماء آبائهم مجمل علیهم لا یزاد فیه و لا ینقص منه فلیعملنّ اهل السعادة بعمل اهل الشقاء حتی یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم یستنقذهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة، و لیعملن اهل الشقاء بعمل اهل السعادة حتی یقال کانّهم منهم بل هم هم، ثم لیخرجنّهم اللَّه قبل الموت و لو بفواق ناقة. السّعید من سعد بقضاء اللَّه و الشقی من شقی بقضاء اللَّه و الاعمال بالخواتیم». ,
و قال (ص): «انّ العبد لیعمل عمل اهل النار و انّه من اهل الجنّة و یعمل عمل اهل الجنّة و انّه من اهل النّار و انّما الاعمال بالخواتیم». ,
قوله: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی زندگانی بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالی بود مردار است و در شمار موتی است: زندگانی بیم با علم، و زندگانی امید با علم، سوم زندگانی دوستی با علم. زندگانی بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وی بیدار و راه وی راست، زندگانی امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک، زندگانی دوستی قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وی آزاد و دل شاد. بیم بیعلم بیم خارجیان است، امید بیعلم امید مرجیانست. دوستی بیعلم دوستی اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگی پاک رسید و از مردگی باز رست. ,
ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً زندهشان دارم بزندگانی پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد. ,
3 بیزار شو از هر چه بکون اندر تا باشی یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند ,