قوله تعالی: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)» و دوزخ وعدهگاه ایشانست همگان. ,
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» آن را هفت در است، «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)»هر دری را از ایشان باز بخشیده. ,
3 «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵)» پرهیزکاران در بهشتهااند و چشمهها. «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» در روید در آن بسلامت، «آمِنِینَ (۴۶)» ایمن.
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ» و بیرون ستانیم ما از دلهای ایشان، «مِنْ غِلٍّ» از کژی و نبایستی و ناساختن با هم، «إِخْواناً» برادران، «عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷)» بر تختها رویها فرا روی. ,
قوله تعالی: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» الآیة...، خزائن اللَّه فی الارض قلوب العارفین، خدای را جلّ جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهای عارفانست و سرّهای مریدان، و آنکه در آن خزینها درهاست شب افروز و ودیعتهای گران مایه و بدان آراسته و نگاشته، بعضی بلطایف علم آراسته: دلهای عالمانست، بعضی بحقایق عقل نگاشته: دلهای عابدانست، بعضی ببدایع سرّ پرداخته: دلهای عارفانست. آن گه مهر ربوبیّت بر آن نهاده و در صدف قدم بسته که: قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرّحمن. ,
اگر کسی گوید: این را چه نشانست؟ گوئیم نشان آنست که تلألؤ شعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگی وی با خدمت اللَّه پردازد، بشب قیام کند، بروز روزه دارد، پیوسته دلش با طاعت میگراید و بخیر میشتابد و برخصت فرو بیاید. از شبهت پاک بود و از حرام دور، در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقی عمر لرزان و از دوزخ گریزان، بلقمهای و خرقهای راضی، جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت اللَّه پرداخته، تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان و جان در دوست خندان. ,
پیر طریقت گفت: الهی از جود تو هر مفلسی را نصیبی است، از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است، از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست، از بسیاری صوب برّ تو هر نیازمندی را قطرهایست، بر سر هر مؤمن از تو تاجیست، در دل هر محبّ از تو سراجیست، هر شیفتهای را با تو سر و کاریست، هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداریست. ,
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند، بندهای بسته بر گشایند، عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخههای آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد. همچنین ربّ العزّه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد، باد عنایت فرو گشاید، راه سمع و طاعت بوی بر گشاید، تا شایسته قبول موعظت گردد، بتوبه و انابت بحق باز گردد، راغب در خدمت، مشغول بعبادت، مداوم بر ذکر حق، مواظب بر قهر نفس، در گوش نداء برّ پیوسته، شکوفه امید رسته، میوه طمع بر شاخ فضل بسته، اینت آثار باد عنایت، اینت روایح نسیم کرامت. یقول اللَّه تعالی: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» اذا هبّت ریاح الکرم علی اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوائهم و مراداتهم و یظهر فی القلوب نتائج الکرم و هو الاعتصام باللّه و الاعتماد علیه و الانقطاع عمّا سواه. نشان سعادت بنده آنست که از مهبّ توفیق ناگاه باد عنایت در آید، ابر معاملت فراهم آرد، پس آن ابر بدریای عین یقین فرو شود، آب ندامت بر گیرد، برق ذکر بدرخشد، رعد ارادت بنالد، باران فکرت ببارد، صحراء دل از آن باران زنده گردد، فذلک قوله: «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بنده بهمگی بحق باز گردد با نفسی مرده در خود، دلی زنده بحق، زبانی گشاده بذکر، جانی زنده بمهر: ,
قوله تعالی: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شیء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شیء فالمعنی: و ان من شیء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. میگوید خزینهای آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنی در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزی خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّی و حافظ ایشان مائیم. و گفتهاند لفظ خزائن مستعار است و معنی آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» ای معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفتهاند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطرهای کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الی من شاء حیث شاء کما شاء. میگوید باران را در همه سال حدّی و مبلغی معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند. ,
ابن مسعود ازینجا گفت: لیس ارض بامطر من ارض و لا عام بامطر من عام و لکن اللَّه یقسمه و یقدّره فی الارض کیف شاء عاما ها هنا و عاما ها هنا ثمّ قرأ هذه الآیة. و عن الحکم بن عیینه فی هذه الآیة قال: ما من عام باکثر مطرا من عام و لا اقل و لکنّه یمطر قوم و یحرم آخرون و ربّما کان فی البحر. قال وهب: ثلاثة ما اظنّ یعلمها الّا اللَّه: الرّعد و البرق و الغیث، ما ادری من این هی و ما هی، فقیل له «أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» قال و لا ادری امطر من السّماء علی السّحاب ام خلق فی السّحاب. و عن جعفر بن محمد (ع) عن ابیه عن جدّه انّه قال فی العرش تمثال جمیع ما خلق اللَّه فی البرّ و البحر و هو تأویل قوله: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» قرأ حمزة: «و ارسلنا الریح» علی انّه للجنس کالانسان و واحدة اللّواقح لاقحة ای حاملة، یقال لقحت النّاقة فهی لاقح و لاقحة اذا حملت و انّما صفت الرّیاح بذلک لانّها تحمل السّحاب و الماء و لانّ الخیر فیها فکانها حاملة له، ای و ارسلنا الرّیاح حوامل للماء و الخیر. و قیل لواقح فی معنی ملاقح جمع ملقحة و هی الّتی تلقح الشجر و السّحاب کما یلقح الفحل النّاقة. ,
قال ابو بکر بن عیّاش: لا تقطر قطرة من السّحاب الّا بعد ان تعمل الرّیاح الاربع فیه: فالصبا تهیّجه، و الدّبور تلقّحه، و الجنوب تدرّه، و الشمال تقذفه. و عن عبید بن عمیر قال: یبعث اللَّه المبشرة فتقم الارض قمّا ثمّ یبعث اللَّه المثیرة فتثیر السّحاب ثمّ یبعث اللَّه المؤلّفة فتؤلّف السّحاب ثمّ یبعث اللَّه اللّواقح فتلقح الشّجر ثمّ تلا: «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ». و عن ابی هریرة قال الرّیح الجنوب من الجنّة و هی الرّیاح اللّواقح الّتی ذکرها اللَّه فی کتابه و فیها منافع للنّاس. و قال ابن مسعود: تحمل الرّیاح الماء فتلقح السّحاب و تمرّ به فتدره کما تدرّ الملقحة ثمّ تمطر. و قال ابن عباس تلقح الرّیاح الشّجر و السحاب. ,
«فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ» ای من السّحاب، «ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» ای جعلناه لکم سقیا و فیه حیاتکم. قیل ما تناله الایدی و الدّلاء فهو السّقی و ما لا تناله الایدی و الدلاء فهو الاسقاء «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» ای بمانعین ممّن اسقیه لان ذلک بیدی اسقیه من اشاء و امنعه من اشاء. و قیل و ما انتم له بخازنین حافظین فی الارض لولا حفظ اللَّه ایّاه لکم. و قیل لیست خزائنه بایدیکم. و قیل هذا دلیل علی انّ الماء لا یملک الّا محذورا. ,
سورة الحجر مکّی است، نود و نه آیتست و ششصد و پنجاه و چهار کلمت و دو هزار و هفتصد و شصت حرف و در این سوره نه ناسخ است نه منسوخ مگر دو نیمه آیت: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»، و دیگر «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ». این هر دو بآیه قتال منسوخست. و عن ابیّ بن کعب: قال قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الحجر کان له من الاجر عشر حسنات بعدد المهاجرین و الانصار و المستهزئین بمحمّد (ص). ,
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» ای هذه الحروف آیات الکتاب الذی هو قرآن مبین للاحکام. میگوید این حروف آیات کتاب خداوند تبارک و تعالی است، کتاب قرآن که پیدا کننده احکامست: «یبین الرشد من الغی و الهدی من الضلال» باین قول کتاب قرآنست و قرآن کتاب و عطفه علیه و هو هو لتضمّن القرآن معنی الجمع. و قیل الکتاب للجنس و المراد به ما تقدّم القرآن من الکتب ای هذه الآیات آیات الکتب التی تقدمت القرآن یرید معنی هذه معناها، باین قول معنی آنست که این آیات آیات کتاب خداوند تعالی است، آن کتابها که پیش از قرآن فرو آمده بپیغمبران، آن گه گفت: «وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ» ای و آیات قرآن مبین. میگوید آیات کتب پیشینه است و آیات قرآن مبین در معنی همه یکسان و همه کلام خداوند جهان. ,
«رُبَما یَوَدُّ» قرأ نافع و عاصم بتخفیف الباء و الباقون بتشدیدها و هما لغتان فالتّخفیف لاهل الحجاز و التّشدید لقیس و تمیم و بکر، «رب» حرف جرّ است هم مشدّد و هم مخفف و باسم نکرة مخصوصست، تقول: ربّ رجل جاءنی، و رب رجل جاءنی، چون ما کافه در آن شود آن گه بفعل ماضی مخصوص بود، تقول: ربّما جاءنی زید، و اگر مستقبل آید از پس آن لا بد کان در آن مضمر بود چنانک درین آیتست: «رُبَما یَوَدُّ» یعنی ربّما کان یودّ الذین کفروا، و اگر کسی گوید این اضمار چگونه است درست بود و کان چیزی را گویند که گذشته و رفته بود و معلومست که این آرزوی کافران در مستقبل است نه در ماضی، جواب آنست که هر چه ربّ العزّه جلّ جلاله وعده داد که خواهد بود ماضی و مستقبل در آن یکسانست، نابوده هنوز چون بوده است و ناآمده چون آمده، که وعده وی راستست و درست، بودنی و آمدنی، اگر کسی گوید ربّ و ربما در وضع لغت قلّت را گویند و کافران این آرزو بسیار خواهند کرد بر دوام، پس استعمال ربما درین موضع چه معنی دارد؟ ,
جواب آنست که سیاق این سخن بر سبیل تهدیدست نه بر سبیل تقلیل، چنانک کسی فعلی بد کند تو او را گویی: ربّما ندمت علی ما تفعله ای لعلّک ستندم علی ما تفعل و انت لا تشک انّه یندم فخرج هذا مخرج التهدید و الوعید. ,
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ: بنام او که زبانها گویا شده بنام او، جانها شیدا شده بنام او، بیگانه آشنا شده بنام او، زشتیها زیبا شده بنام او، کارها هویدا شده بنام او، راهها پیدا شده بنام او. بنام او که چشمهای مشتاقان گریان بنام او، دلهای عارفان سوزان بنام او، سرّهای والهان خروشان بنام او، تنهای عاشقان پیچان بنام او. بنام او که جانها اسیر پیغام او، عارف افتاده بدام او، مشتاق مست مهر از جام او، طوبی کسی را که ازین جام شربتی کشید، یا درین راه منزلی برید، دل وی بنور اعظم افروخته و بروح انس زنده و بعزّ وصال فرخنده، گهی در حیرت شهود مکاشف جلال، گهی در بحر وجود غرقه لطف و جمال، بزبان ناز و دلال همیگوید: ,
2 در عشق تو من کیم که در منزل من از وصل رخت گلی دمد بر گل من
3 این بس نبود ز عشق تو حاصل من کاراسته وصل تو باشد دل من
«الر» الف: آلاء اوست، لام: لطف او، را: رحمت او. از روی اشارت میگوید: بنده من نعمت از مادران و لطف از ما بین و رحمت از ما خواه، من آن خداوندم که با جودم بخل نه و با لطف من عجز نه و در رحمت من نقصان نه، بنده من هر چه جویی به از نعمت من نجویی، شاکر باش تا بیفزایم. هر چه داری به از لطف من نداری، ذاکر باش تا پرده لطف بر تو نگه دارم. هر چه گزینی هرگز چون رحمت من نگزینی، بر در من باش تا رحمت باز نگیرم. بنده من هر کس را گنجی است و گنج مؤمنان خزینه نعمت من، هر کس را نازی است و ناز دوستان بلطف من، هر کس را امیدی است و امید عاصیان برحمت من. ,
قوله تعالی: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» نیست هیچیز مگر بنزدیک ماست نهفت جای آن و نهاد جای آن، «وَ ما نُنَزِّلُهُ» و فرو نفرستیم آن را، «إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (۲۱)» مگر باندازهای دانسته. ,
«وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ» و فرو میگشائیم بادهای آبستن، «فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» تا فرو فرستیم از زیر آبی، «فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» تا شما را آب دهیم، «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ (۲۲)» و شما باز برندگان آب نهاید. ,
«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ» و ما که ماایم زنده میکنیم و میمیرانیم. ,
«وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (۲۳)» و میراث بریم. ,
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان. ,
«الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ» این حرفها آیتها نامه است، «وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ (۱)» و قرآنی پیدا کننده، باز نماینده. ,
«رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ای بسا هنگاما که دوست بود و آرزو بود ناگرویدگان را، «لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ (۲)» اگر مسلمان بودندی. «ذَرْهُمْ» گذار ایشان را، «یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا» تا میخورند و کام میرانند، «وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ» و دراز دیدن عمر ایشان را مشغول میدارد، «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۳)» تا آن گه که آگاه شوند. ,
«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ» هرگز هلاک نکردیم شهری را، «إِلَّا وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ (۴)» مگر آن را تقدیری بود و حکمی از ما و نبشتهای ما را معلوم و هنگام آن دانسته. ,
قوله تعالی: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانی پنج قول گفتهاند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر بریناند و دلیل برین خبر مصطفی است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هی السّبع المثانی، و هی فاتحة الکتاب، و هی امّ القرآن». ,
و فی روایة ابی بن کعب قال قال النبی (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هی السّبع المثانی و القرآن العظیم الذی اوتیت. ,
و روی ابو هریرة قال: قرأ ابی بن کعب علی النبی (ص) امّ القرآن، فقال: و الذی نفسی بیده ما انزل فی التّوراة و لا فی الانجیل و لا فی الزّبور و لا فی القرآن مثلها انّها السّبع المثانی و القرآن العظیم الذی اعطیت. ,
این سوره فاتحه را سبع مثانی بدان خواندند که در هر نمازی و هر رکعتی بخواندن وی باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هی الآیات التی یثنی بها فی کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانی لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصری لیهود بنی قریظة و النّضیر فی یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فی سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هی خیر لکم من هذه السّبع القوافل. ,
قوله تعالی: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (۴۳)» و دوزخ وعدهگاه ایشانست همگان. ,
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» آن را هفت در است، «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (۴۴)»هر دری را از ایشان باز بخشیده. ,
3 «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۴۵)» پرهیزکاران در بهشتهااند و چشمهها. «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» در روید در آن بسلامت، «آمِنِینَ (۴۶)» ایمن.
«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ» و بیرون ستانیم ما از دلهای ایشان، «مِنْ غِلٍّ» از کژی و نبایستی و ناساختن با هم، «إِخْواناً» برادران، «عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ (۴۷)» بر تختها رویها فرا روی. ,
قوله تعالی: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» ای موعد الجنّ و الانس جمیعا. ,
و قیل یرید ابلیس و من تبعه من الغاوین الّذین وعدوا النّار. ,
«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ» ای لجهنّم سبعة اطباق طبق فوق طبق لکلّ باب یدخل المعذّبون فیها، فذلک قوله: «لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ» ان من اتباع ابلیس، «جُزْءٌ مَقْسُومٌ» ای نصیب مفرز معلوم علی قدر منزلته فی الذّنب: قرأ ابو بکر: جزء مثقّلا مهموزا. ,
دوزخ هفت درک است زبر یکدیگر، هر درکی را دری است که اهل آن درک بآن در درشوند: درک اوّل جهنّم است سمّیت جهنّم لانّها تتجهّم فی وجوه الخلق، این جهنّم جای عاصیان امّت احمد (ص) است، ایشان که اهل توحیدند امّا گنه کارانند بقدر گناه ایشان را درین جهنّم عذاب کنند و بعاقبت بیرون آیند و ببهشت شوند و عذاب ایشان از تبش آتش بود نه از عین آتش که درین درک عین آتش نباشد، فاذا خرج منها اهل التّوحید جعلت طبقا علی سائر الدّرکات. ,