6 اثر از ۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار رشیدالدین میبدی / کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی / ۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار

۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی

قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنی علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بی‌علم ترس خارجیان است، و علم بی ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزی بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکی کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشی و بی‌کامی بساخته، ظاهری شوریده، و باطنی آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقی منکم علی النعت الذی انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایی یوم القیامة». ,

زهی دولت و کرامت! زهی منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهی عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند، و حقّ سنّت وی ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متواری وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنی‌اند که از قبیله‌هاشان بیرون کنند یا خود از قبیله‌ها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند. ,

بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکی از ایشان نبود مگر گلیمکی کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات می‌پوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحی در پیش بودی گفتی: خداوندا! بحق این دلهای افروخته، و بحق این شخصیتهای فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایی، و ما را بر کافران نصرت دهی. و گفتی: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزی که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونی فی ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشی بدعا خواستی، گفتی: «اللّهمّ احینی مسکینا، و أمتنی مسکینا، و احشرنی فی زمرة المساکین». ,

فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا». ,

قوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ و بنزدیک اوست گنجهای غیب لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ نداند آن را مگر او وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ و میداند هر چه در خشک است و هر چه در آب وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ و بنیوفتد برگی از شاخی إِلَّا یَعْلَمُها مگر میداند آن را وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ و نه تخمی در تاریکیهای زمین او کنده یا افتاده که رست یا نرست وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ و نه هیچ تری و نه هیچ خشکی إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۵۹) مگر در نامه‌ای پیدا و پیدا کننده. ,

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ و اوست که شما را می‌میراند بشب وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و میداند آنچه میکردید بروز ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ آن گه شما را از آن خواب می‌برانگیزاند در دانش خویش لِیُقْضی‌ أَجَلٌ مُسَمًّی تا آنکه نامزد کرده شما را سپرده آید، و حق عمر شما بشما گزارده آید ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ آن گه با وی است بازگشت شما ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰) و پس خبر کند شما را بکرد شما که می‌کردید. ,

وَ هُوَ الْقاهِرُ و اوست فرو شکننده و کم آورنده فَوْقَ عِبادِهِ زبر رهیگان خویش وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً و می‌فرو فرستد بر شما نگهبانان حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که بهر یکی از شما آید مرگی تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا بمیراند او را فرستادگان ما وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱) و ایشان نگذارند که وی نفس زند بیش از اندازه. ,

ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ آن گه باز برند ایشان را با خدای مَوْلاهُمُ الْحَقِّ آن خداوند ایشان بر راستی و سزاواری أَلا آگاه بید لَهُ الْحُکْمُ وی را است خواست و کار برگزارد وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲) و اوست سبکبارتر همه دانایان و شمارندگان. ,

قوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ مفاتح خزائن است، و مفاتیح مقالید. ,

مفاتح جمع مفتح و مفاتیح جمع مفتاح. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ همانست که جای دیگر گفت: «لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، و این خزائن غیب آن پنج علم‌اند که آنجا گفت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ». ,

روی ابن عمر انّ النبیّ (ص) قال: «مفاتیح الغیب خمس لا یعلمها الّا اللَّه». ,

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الی آخره این آیت جواب آن اعرابی است که پیش مصطفی شد، و معه ناقة، فقال: ان کنت نبیّا فأخبرنی عمّا فی بطن ناقتی هذه ذکر هو او أنثی؟ و ما الّذی یصیبنا غدا؟ و متی یمطر السّماء؟ و متی تقوم السّاعة؟ و متی اموت؟ فنزلت: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» الایة. ,

قوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ گشاینده دلها اوست. نماینده راهها اوست. نهنده داغها اوست. افروزنده چراغها اوست. یکی را چراغ هدایت افروزد. یکی را داغ ضلالت نهد. عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد. در رحمت گشاید. ,

بساط بقا گستراند. بر تخت رعایت نشاند. بزیور کرامت بیاراید که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». ,

باز راندگان ازل را داغ شقاوت نهد. در خذلان گشاید. زخم «لا بُشْری‌» زند که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ». آری! کلید غیب بنزدیک اوست، و علم غیب خاصیّت اوست، هر کس را سزای خود دادن و جای وی ساختن کار اوست، ابن عطا گفت: کلیدها بنزدیک اوست، چنان که خود خواهد گشاید، و آنچه خود خواهد نماید. بر دلها در هدایت گشاید، بر همّتها در رعایت، بر زبانها در روایت، بر جوارح در طاعت. اهل ولایت را در کرامت گشاید. اهل مهر را در قربت گشاید. اهل تمکین را در جذب گشاید. ,

مؤمنان را در طاعت گشاید. اولیا را در مکاشفات، انبیا را در معاینات. ,

قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا و چون بینی ایشان را که در سخنان ما می خوض کنند، و بفراخ سخنی و بافسوس میروند فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روی گردان از ایشان و جدایی جوی حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ تا آن گاه که در حدیثی دیگر روند وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ و اگر دیو فراموش کند بر تو اعراض از ایشان فَلا تَقْعُدْ نگر تا ننشینی بَعْدَ الذِّکْری‌ پس یاد آمدن نهی من مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۶۸) با آن گروه ستمکاران بر خود. ,

وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ و بر پرهیزگاران نیست مِنْ حِسابِهِمْ از شمار و از جرم و تاوان خائضان مِنْ شَیْ‌ءٍ هیچ چیز وَ لکِنْ ذِکْری‌ لکن این پند است و عبرت نمودن خائضان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۶۹) تا مگر از آن خوض بپرهیزند. ,

وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً گذار ایشان را که دین خویش ببازی گرفتند وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و فرهیفته کرد ایشان را زندگانی این جهان وَ ذَکِّرْ بِهِ و پند ده بقرآن و در یاد ده أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ پیش از آنکه تن کافر را بسخت‌تر عذاب سپارند بآنچه کرد درین جهان لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ و او را نه فرود از خدای وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ نه یاری و نه شفیعی وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ و اگر تنی خویشتن باز خرید بهمه فدای لا یُؤْخَذْ مِنْها آن فدا ازو بنستانند أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا ایشان آنند که ایشان را فرا دادند فرا سخت‌تر هلاکی و عذابی بِما کَسَبُوا بآنچه میکردند لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را است شرابی از آب گرم وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابی دردنمای بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه می کافر شوند. ,

قُلْ گوی یا محمد! أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خدای چیزی خوانیم ما لا یَنْفَعُنا که ما را هیچ بکار نیاید اگر خوانیم وَ لا یَضُرُّنا و نگزاید اگر نخوانیم وَ نُرَدُّ عَلی‌ أَعْقابِنا و برگردانند ما را با پس وا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ پس آنکه راه نمود اللَّه ما را کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ چون چن لَهُ أَصْحابٌ و او را یارانی‌اند از مشرکان یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی که او را می‌باز خوانند با ضلالت که آن را می‌هدی و راستی نه پندارند ائْتِنا و میگویند او را که ایدر آی بما قُلْ پیغامبر من گوی: إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی‌ راه نمودن اللَّه هدی و راست راهی آنست وَ أُمِرْنا و فرمودند ما را لِنُسْلِمَ تا گردن نهیم لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۷۱) خداوند جهانیان را. ,

قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامی است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فی الشی‌ء علی تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شی‌ء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدی گفت: مشرکان با مؤمنان نمی‌نشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهی کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینی که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روی گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روی بگردانید. «لا تقعدوا» معنی آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وی هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پای ایستاده را گویند. ,

وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ قراءت ابن عامر ینسّینّک است، نسّی ینسّی، و انسی ینسی، بمعنی یکی‌اند، همچون غرّمته و أغرمته. «فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ». ,

و اگر شیطان این نهی ما بر تو فراموش کند، و با ایشان بنشینی، چون با یادت آید برخیز، و نیز منشین. و تفسیر این آنجا است که گفت: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ» الایة. پس مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! هر گاه که ایشان تکذیب آرند، و استهزا کنند، و در باطل خوض کنند، اگر ما برخیزیم و ننشینیم پس نتوانیم که در مسجد حرام بنشینیم، و نتوانیم که گرد کعبه طواف کنیم. چون ایشان چنین گفتند رب العزّة رخصت داد نشستن با ایشان، بشرط آنکه ایشان را پند دهند و تذکیر کنند، گفت: «وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ» الشّرک و الکبائر و الفواحش من حساب الخائضین «مِنْ شَیْ‌ءٍ» ای: من آثامهم «وَ لکِنْ ذِکْری‌» نصب علی المصدر یعنی ذکّروهم ذکری، و روا باشد که موضع آن رفع باشد، یعنی: علیکم ذکری، ای علیکم ان تذکّروهم. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض اذا وعظتموهم. ابن عباس گفت که: مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! اگر ما از ایشان اعراض کنیم، و ایشان را بآن خوض بگذاریم، و باز نرنیم، ترسیم که گنهکار شویم. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ ای من آثام الخائضین «مِنْ شَیْ‌ءٍ»، و لکن امری المؤمنین بهجران الخائضین تذکیر للخائضین. «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» الخوض فی الباطل، یعنی اذا قمتم عنهم منعهم ذلک من الخوض و الاستهزاء، فأنکروا قیامکم عنهم، فیکون ذلک تذکیرا. سعید جبیر گفت: چون مسلمانان بمدینه هجرت کردند، منافقان با مسلمانان می‌نشستند، و چون قرآن می‌شنیدند خوض و استهزا میکردند، چنان که مشرکان در مکّه میکردند. مسلمانان گفتند: بر ما حرج نیست درین مجالست، که اللَّه ما را در آن رخصت داده، و از خوض ایشان بر ما هیچ چیز نیست. ,

رب العزّة در مدینه آن آیت فرستاد که در سورة النساء است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ الایة، و این آیت که وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ منسوخ گشت. ,

قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا الایة ,

قال ابو جعفر محمد بن علیّ: «لا تجالسوا اصحاب الخصومات و الاهواء، و الکلام فی اللَّه و الجدل فی القرآن، فأنّهم الذین یخوضون فی آیات اللَّه». ,

اصل دینداری و مایه مسلمانی دو حرف است: حق را قبول کردن، و از باطل برگشتن، و اوّل ورد و آخر ورد بهر دو حرف اشارت است. قبول کردن حق اینست که: «وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»، و اعراض از باطل اینست که: «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ» میگوید با اهل هوی و بدعت منشینید، و سخن خایضان و مجادلان در قرآن مشنوید، که شنیدن سخن ایشان دل تاریک کند، و نشستن با ایشان روی توحید گردآلود کند، و زینهار که به هوای خود در آیات و صفات تصرّف نکنید، و از خوض پرهیزید، که خوض درختی است بیخ آن بدعت، ساق آن ضلالت، شاخ آن لعنت، برگ آن عقوبت، شکوفه آن ندامت، میوه آن حسرت. هر که در آیات خوض کند، خدا او را داور، و خصم او پیغامبر. ,

امروز از مسلمانان مهجور، و لعنت بر سر، و فردا نابینا، و منزل او سقر. هر که دین‌دار است و اسلام را نزدیک او مقدار است، و او را به اللَّه سر و کار است تا با مبتدعان و متنطعان و خایضان ننشیند، که اللَّه میگوید: فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ با ایشان منشینید، إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ که پس شما همچون ایشان باشید، ایشان کتاب و سنّت واپس داشتند، و معقول فرا پیش‌ داشتند. دست در رای و قیاس و کلام زدند، تا در گمراهی افتادند. مصطفی (ص) گفت: «من مشی الی سلطان اللَّه فی الارض لیذله اذلّ اللَّه رقبته یوم القیامة»، و سلطان اللَّه فی الارض کتاب اللَّه و سنة نبیّه (ص). و قال (ص): «من تمسک بسنّتی عند فساد امّتی فله اجر مائة شهید». ,

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم گفت پدر خویش را آزر أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً بتان خود صورت کرده را بخدایی میگیری و خدایان خوانی إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ من ترا و قوم ترا می‌بینم فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۷۴) در گمراهی آشکارا. ,

وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ هم چنان که هست با ابراهیم نمودیم‌ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنچه از نشانهای پادشاهی ما است در آسمان و زمین وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (۷۵) و تا بود از بی‌گمانان. ,

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمد بر وی و او می‌خداوند خویش جست از زبر رَأی‌ کَوْکَباً ستاره‌ای دید تا بان قالَ هذا رَبِّی گفت که خدای من اینست فَلَمَّا أَفَلَ چون نشیب گرفت ستاره قالَ گفت ابراهیم لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ (۷۶) زیرینان را و نشیب گرفتگان را دوست ندارم. ,

فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً چون ماه را دید برآمده روشن قالَ هذا رَبِّی گفت اینست خدای من فَلَمَّا أَفَلَ چون ماه نشیب گرفت قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی گفت اگر راه ننماید مرا خداوند من لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (۷۷) من ناچاره از گروه بیراهان باشم. ,

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومی علما معرّب است، که پدر و مادر وی را ابراهام نام کرده‌اند چنان که ابن عامر خواند در لختی از قرآن، و در روایت عبد الحمید بن بکار از وی همه قرآن نسّابان بر آنند که: نام پدر ابراهیم تارخ است. چنان می‌آید که وی را دو نام بوده، و چنین فراوان است، چنان که یعقوب و اسرائیل. و مقاتل حیّان گفت: آزر لقب است، و تارخ نام. سلیمان تیمی گفت: معنی آزر سبّ و طعن است، و هو المخطئ المعوج فی کلامهم، یعنی: و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطئ المعوج مجاهد و ابن المسیّب گفتند: آزر نام صنم است، و موضعه نصب علی اضمار الفعل، کأنه قال: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها، و جعل اصناما بدلا من آزر. فقال بعد أن قال: ا تتخذ آزر الها، أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً. یعقوب، آزر برفع خواند بر نداء مفرد، یعنی: یا آزر! ای: یا مخطئ و یا معوج! «أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً» هر چه از بتان با صورتست، صنم است، و هر چه بی‌صورت وثن. و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود، «إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ». ,

وَ کَذلِکَ ای کما اریناه البصیرة فی دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی ملک اللَّه و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدّلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرّحموت للرّحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وی بیفزود، که آن را کردگاری است دارنده داننده. ,

قول سدی و مجاهد آنست که او را بر صخره‌ای داشتند، و کائنات از علی تا ثری بوی نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا» یعنی اریناه مکانه فی الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از اللَّه درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوی نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وی را بر آسمان برد. وی را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکی را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتی هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفته‌اند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزی در خود این اندیشه کرد که از من رحیم‌تر و مهربان‌تر هیچ کس نیست. ,

رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فی ذلک ما روی قیس بن ابی حازم عن علی (ع) قال: قال رسول (ص): «لمّا رأی ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف علی رجل علی معصیة من معاصی اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف علی آخر علی معصیة من معاصی اللَّه، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف علی آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحی اللَّه الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع علی عبادی فانهم منی علی ثلاث: امّا ان یتوب فأتوب علیه، و امّا ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و امّا ان اقبضه الیّ فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت». ,

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ الایة الاصل منهمک فی الجحود، و النسل متصف بالتوحید، و الحق سبحانه و تعالی یفعل ما یرید. این عجب نگر پدر بتگر و پسر پیغامبر! پدر رانده با خواری و مذلّت! پسر خوانده با هزاران کرامت؟ پدر در قبضه عدل بداغ قطعیت بر راه نومیدی در لباس بیگانگی! پسر در سایه فضل در نسیم قرب بر راه پیروزی در لباس آشنایی! سبحان من یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ. فردا در انجمن قیامت در آن عرصه کبری چون ابراهیم را جلوه کنند، و با صد هزار نواخت و کرامت ببازار قیامت برآرند، آزر را بصفت خواری پیش پای وی نهند، از آنکه در دنیا چون ابراهیم در شکم مادر بود آزر تمنی کرد که: اگر مرا پسری نیکو آید، او را در پای نمرود کشم، و بتقرب پیش وی قربان کنم. وی نتوانست که دستش نرسید، و در حق اندیشه خود بجزاء آن برسید. این چنانست که مصریان چون جمال یوسف (ع) دیدند، بر من یزید داشته، هر کس آرزوی آن کردند که یوسف غلام وی بود. رب العزّة تقدیر چنان کرد که مسأله بازگشت، و مصریان همه بنده و رهی و چاکر وی گشتند. ,

وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اول او را ملکوت آسمان و زمین نمودند، تا از راه استدلال دلیل گرفت بر وجود صانع. در کوکب نگرست گفت: «هذا رَبِّی» ای: هذا دلیل علی ربی، لأن ربی لم یزل و لا یزال، و هذا قد أفل «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». پس بآخر جمال حقیقت او را روی نمود، از راه استدلال و برهان بمشاهدت و عیان بازگشت. روی از همه بگردانید، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، و جبرئیل را گفت: اما الیک فلا. اول عالم‌وار شد، آخر عارف وار آمد. ,

واسطی گوید: خلق عالم بدو همی‌شوند، و عارفان ازو همی آیند. گفتا: اگر کسی گوید که: خدای را بدلیل شناسم، تو او را گوی دلیل را بچه شناختی؟ ,

بلی در بدایت از دلیل چاره نیست، چنان که بدایت راه خلیل بود. چون آن همه دلایل در راه خلیل (ع) آمد، کوکب و قمر و آفتاب، بهر دلیلی که میرسید در وی همی آویخت که: «هذا رَبِّی». چون از درجه دلایل برگذشت، جمال توحید بدیده عیان بدید. گفت: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ، ای: من الاستدلال بالمخلوقات علی الخالق، فلا دلیل علیه سواه. همانست که آن مهتر دین گفت: «عرفت اللَّه باللّه و عرفت ما دون اللَّه بنور اللَّه»، و هو المشار الیه لقوله: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها». ,

آثار رشیدالدین میبدی

6 اثر از ۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ۶- سورة الانعام‏ در کشف الاسرار و عدة الابرار رشیدالدین میبدی شعر مورد نظر پیدا کنید.