قوله تعالی: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ چون ابراهیم بر قوم خود حجّت آورد که از دو گروه کدام یک بیبیمتر و با من سزاتر؟ ,
او که یک خدای را پرستد؟ یا او که هزاران؟ او که خداوندی پرستد که قادر است و مالک نفع و ضرّ؟ یا او که عاجزی را پرستد بیصفت؟ و نیز بر نمرود حجّت آورد که رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ تا آنجا که گفت: فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ. چون این حجّتهای روشن بر ایشان آورد، ایشان بقول ابراهیم اقرار دادند، و حجّت بر خود لازم شناختند. ,
ربّ العالمین گفت: آن حجّت ما فرا ابراهیم نموده بودیم، و تلقین کردیم، و او را درآموختیم. ,
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ زید اسلم گفت: یعنی بالعلم، چنان که جای دیگر گفت: «وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ». قومی گفتند: این طبقات ثواب است در بهشت، چنان که آنجا گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ، هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ، و گفتند: این رفع درجات در دنیا است پیغامبران را بمعجزات، و مؤمنانرا بکرامات، و توفیق طاعات، چنان که گفت: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ. جای دیگر گفت: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ. عاصم و حمزه و کسایی «نرفع درجات من نشاء» بتنوین خوانند. باقی «درجات من نشاء» با ضافت خوانند، و بمعنی هر دو یکساناند. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» فی امره «عَلِیمٌ» بخلقه. ,
قوله تعالی: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا نزول این آیت بآن بود که کافران قریش رسول (ص) را دعوت کردند با دین پدران خویش، رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد که: یا محمد! ایشان را بگو که جز از اللَّه خدای گیرم بمعبودی؟ یا کردگاری شناسم بکار رانی؟ یا مولایی پسندم بنگهبانی؟ یعنی نکنم این، و نپسندم چنین، که کردگار و آفریدگار آسمانها و زمین خداست. «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» ای خالقهما ابتداء و انشاء. و حقیقت فطرت ابتداء خلقت است. ابن عباس گفت: معنی فطرت نمی دانستم، تا آن گه که دو اعرابی خصومت گرفتند در چاهی، یکی گفت: انا فطرتها، یعنی أنشأت حفرها ابتداء، فعلمت انه مبتدی الخلقة، و منه ,
قول النبی (ص): «کل مولود یولد علی الفطرة». ,
درین خبر اشکالی است و غموضی، که لا بد است کشف آن کردن، و پرده غموض از روی آن برگرفتن، و بیان کردن، و آن آنست که بنزدیک اهل قدر فطرت درین خبر بمعنی دین و اسلام است، بقول ایشان این مناقض است مر آن را که مصطفی (ص) گفت: «الشقی من شقی فی بطن امه، و النطفة اذا انعقدت بعث اللَّه الیها ملکا یکتب اجله و رزقه، و شقی او سعید، و انه مسح ظهر آدم، فقبض قبضة، فقال: الی الجنة برحمتی، و قبض اخری فقال الی النار و لا ابالی». ,
و بمذهب اهل سنت اینجا بحمد اللَّه هیچ تناقض نیست، از بهر آنکه معنی فطرت نه اسلام است که ایشان میگویند، بلکه ابتداء خلقت است، قال اللَّه تعالی: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ای مبدءها و منشئها، و قال تعالی: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها ای خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها فی الابتداء. و آن فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزندان آدم گرفت، و گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ ایشان گفتند: «بلی». اکنون هر فرزند که در این عالم بوجود آید، بر حکم آن اقرار اول آید، و مقر باشد که او را صانعی و مدبری است، هر چند که او را بنامی دیگر میخواند، یا غیر او را میپرستد. در اصل صانع خلاف نیست، یقول اللَّه تعالی: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. خلاف در صفت میافتد، بعضی مر صانع را صفت کنند بچیزی که نه سزای وی آنست، و بعضی غیر او را میپرستند تا سبب تقریب ایشان بود بوی، و بعضی غیر صانع بصانع اضافت میکنند چون زن و فرزند تعالی اللَّه عن جمیع ذلک علوا کبیرا. ,
قوله تعالی: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ حجّت خداوند عز و جل برین امّت دو چیز است: یکی مصطفی پیغامبر او صلی اللَّه علیه و سلم، دیگر قرآن کلام او. مصطفی را گفت: قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ. قرآن را گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ. مصطفی (ص) چراغ جهانیان، و جمال جهان، و شفیع عاصیان، و پناه مفلسان. قرآن یادگار مؤمنان، و موعظت عاصیان، و انس جان دوستان. مصطفی حجّت خدا است که میگوید جلّ ذکره: حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ، و از آن روی حجّت است که بشری است همچون ایشان بصورت، و آن گه نه چون ایشان بخاصیّت. ,
یا محمّد! از آنجا که صورت است همی گوی: «لست کأحدکم». کجا بود بشری که بیک ساعت او را از مسجد حرام بمسجد اقصی برند! و از آنجا بآسمان دنیا! و از آنجا به سدره منتهی و افق اعلی! و بنمایند او را آیات کبری! و جنّات مأوی و طوبی و زلفی و دیدار مولی! کجا بود بشری نه نویسنده و نه خواننده، و هرگز پیش هیچ معلّم ننشسته، و آن گه علم اولین و آخرین دانسته، و از اسرار هفت آسمان و هفت زمین خبر داده؟! آری که در کتاب قدم و در دبیرستان ازل بسی بوده، و لباس فضل پوشیده، و کأس لطف نوشیده که: «ادّبنی ربّی فأحسن تأدیبی». ,
از آنجاست که در صحیفه موجودات یک نظر مطالعه کرد، و این خبر باز داد که: «زویت للارض فأریت مشارقها و مغاربها».ساکنان حضرت جبروت و مقدسان ملأ اعلی همی بیک بار آواز برآوردند که: ای سیّد ثقلین! و ای مهتر خافقین! هیچ روی آن دارد که از آن دبیرستان قدم، و از آن لوح حقیقت خبری بازدهی؟! لفظی بگوی که ما نیز طالبانایم، سوخته یک لمحت، و تشنه یک شربت. جواب درد آن طالبان و تشنگان از نطق مقدس وی این بود که: «لا یطلع علیه ملک مقرب و لا نبی مرسل». ,
آشیان آشنایی و دبیرستان درد ما جز قبه قاب قوسین نیست، و بر تابنده این شربت جز حوصله درد ما نیست: ,
قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ الایة خوف اینجا بمعنی علم است، و ترسنده بحقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بیعلم ترس خارجیان است، و علم بی ترس علم زندیقان، و ترس با علم صفت مؤمنان و صدیقان. اینست صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه، هم ترس بود ایشان را و هم علم، هم اخلاص بود ایشان را و هم صدق. رسول خدا (ص) روزی بایشان برگذشت. ایشان را دید هر یکی کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل پذیرفته، با درویشی و بیکامی بساخته، ظاهری شوریده، و باطنی آسوده، قلاده معیشت و نعمت گسسته، و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاران، و رویها چون ماه تابان. همه در آن صفّه صف کشیده، و نور دل ایشان بهفت طبقه آسمان پیوسته. رسول خدا آن سوز و نیاز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: «ابشروا یا اصحاب الصفة! فمن یقی منکم علی النعت الذی انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فانه من رفقایی یوم القیامة». ,
زهی دولت و کرامت! زهی منقبت و مرتبت! از دور آدم تا منتهی عالم کرا بود از اولیاء و اتقیا این خاصیت و این منزلت؟ قدر شریعت مصطفی ایشان دانستند، و حقّ سنّت وی ایشان گزاردند. ربوبیت ایشان را متواری وار در حفظ خویش بداشت، و بنعت محبّت در قباب غیرت بپرورد. و ایشان را نزّاع القبائل گویند: بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس. نزّاع القبائل بدان معنیاند که از قبیلههاشان بیرون کنند یا خود از قبیلهها و آبادانیها بگریزند، از بیم آنکه خلق در ایشان آویزند، و از حق مشغول دارند، که هر که بخلق مشغول گشت، از حق باز ماند. ,
بو هریره گفت هفتاد کس دیدم از اصحاب صفّه که با هر یکی از ایشان نبود مگر گلیمکی کهنه پاره پاره بر هم نهاده و ابر گردن خود بسته. کس بود که تا نیمه ساق برسیده، و کس بود که تا بکعبتین، و آن گه بهر دو دست خویش فراهم میگرفتند، و بدان عورات میپوشیدند، و رسول خدا هر گه که فتحی در پیش بودی گفتی: خداوندا! بحق این دلهای افروخته، و بحق این شخصیتهای فرو ریخته، که ولایت کافران بر ما بگشایی، و ما را بر کافران نصرت دهی. و گفتی: مرا که جویید در میان اینان جویید، و روزی که خواهید بدعاء ایشان خواهید: «ابغونی فی ضعفائکم. هل تنصرون و ترزقون الا بضعفائکم»، و آن گه موافقت ایشان را درویشی بدعا خواستی، گفتی: «اللّهمّ احینی مسکینا، و أمتنی مسکینا، و احشرنی فی زمرة المساکین». ,
فقالت عائشة: لم یا رسول اللَّه؟ قال: «انهم یدخلون الجنّة قبل اغنیائهم بأربعین خریفا». ,
قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ بِهِ آگاه کن و بیم نمای بآن پیغام الَّذِینَ یَخافُونَ ایشان را که میترسند أَنْ یُحْشَرُوا إِلی رَبِّهِمْ که ایشان را انگیخته با خدای خویش برند لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ ایشان را نیست جز از وی وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ نه یاری و نه شفیعی لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ تا مگر پرهیزند از خشم و عذاب خدای. ,
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ و مران ایشان را که خدای خویش میخوانند، بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ ببامداد و شبانگاه یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ایشان بکردار خویش وجه خدای میخواهند، ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ بر تو نیست از شمار ایشان هیچیز، وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ و از شمار تو هم بر ایشان هیچیز نیست فَتَطْرُدَهُمْ اگر برانی ایشان را، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ از ستمکاران باشی. ,
وَ کَذلِکَ و هم چنان فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ آزموده کردیم ایشان را بیکدیگر لِیَقُولُوا تا اقویا گویند: أَ هؤُلاءِ این ضعیفان آنند مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا که سپاس نهاد اللَّه بر ایشان از میان ما أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ اللَّه داناتر دانایی است بِالشَّاکِرِینَ بآنکه سپاس داران و منعم شناسان و سزاداران بنعمت کهاند. ,
وَ إِذا جاءَکَ و چون بتو آیند الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا ایشان که گرویدهاند بسخنان ما فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گوی از پیغام من سلام بر شما کَتَبَ رَبُّکُمْ واجب نبشت خداوند شما شما را عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ بر خویشتن رحمت، أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً هر که از شما بدی کند بِجَهالَةٍ بنادانی ثُمَّ تابَ آن گه باز گردد مِنْ بَعْدِهِ پس از آن بد که کرد وَ أَصْلَحَ و تباه شده کار خود باصلاح آرد فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خدای وی را آمرزگار است و بخشاینده. ,
قوله تعالی: أَ لَمْ یَرَوْا نمیبینند کَمْ أَهْلَکْنا که چند هلاک کردیم و تباه مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ پیش از ایشان از گروه گروه مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ که ایشان را در زمین جای دادیم و توان، ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ آنچه شما را ندادیم وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ و فرو گشادیم بر ایشان باران مِدْراراً هموار بهنگام، وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ و جویها روان کردیم زیر ایشان، فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ هلاک کردیم ایشان را بگناهان ایشان وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ و در گرفتیم از پس ایشان قَرْناً آخَرِینَ (۶) گروهی دیگران. ,
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ و اگر فرو فرستادیمی: بر تو کِتاباً فِی قِرْطاسٍ نامهای در کاغذی فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ و ایشان میپاسیدندی بدستهای خویش، لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران گفتندی: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) نیست این مگر جادویی آشکارا. ,
وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ و گفتند که چرا فرو نفرستادند برو فریشته، وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً و اگر فرو فرستادیمی فریشتهای لَقُضِیَ الْأَمْرُ کار برگزاردندی، ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸) و ایشان را درنگ ندادندی. ,
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً و اگر آن فرو فرستاده فریشتهای کردیمی بصورتی، لَجَعَلْناهُ رَجُلًا آن فریشته صورت مردی کردیمی وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ و کار بر ایشان پوشیده داشتیمی آن گه ما یَلْبِسُونَ (۹) آنچه هم اکنون برایشان پوشیده است. ,
قوله تعالی: قُلْ گوی یا محمد أَ رَأَیْتَکُمْ چه بینی إِنْ أَتاکُمْ اگر بشما آید عَذابُ اللَّهِ عذاب خدای أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ یا بشما آید رستاخیز أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ جز از اللَّه خدایی دیگر خواهید خواند؟! إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۰) تا خوانید اگر راست میگویید. ,
بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ نخوانید، بلکه اللَّه را خوانید فَیَکْشِفُ و باز برد از شما ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ آنچه وی را با آن میخوانید که باز برد إِنْ شاءَ اگر خواهد وَ تَنْسَوْنَ و گذارید و فراموش کنید ما تُشْرِکُونَ (۴۱) هر چه انباز میخوانید. ,
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا و ما پیغام فرستادیم إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ بگروهانی پیش از تو فَأَخَذْناهُمْ تا ایشان را فرا گرفتیم بِالْبَأْساءِ ببیم و شمشیر وَ الضَّرَّاءِ و بتنگی و بد حالی لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲) تا مگر در زارند. ,
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندی وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهای ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند. ,
قوله تعالی: قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا ابعد ما اکرمنی بجمیل ولایته اتولی غیره؟! و بعد ما وقع علیّ ضیاء عنایته انظر فی الدارین الی سواه؟! پس از آنکه آفتاب عنایت و رعایت از درگاه جلال و عزت بر ما تافت، و بی ما کار ما در دو جهان بساخت، و بمهر سرمدی دل ما بیفروخت، و بزیور انس بیاراست، و این تشریف داد که در صدر قبول گهی مهد ناز ما میکشند که «لعمرک»، گهی قبضه صفت بحکم عنایت بیان صیقل آئینه دل ما میکند که: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، گهی مستوفی دیوان ازل و ابد حوالت قبول و ردّ خلق با درگاه ما میکند که: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. با این همه دولت و مرتبت و عنایت و رعایت چون سزد که دلم تقاضای دیگری کند! یا بدنیا و عقبی نظری کند! لا جرم دنیا را گفت: «مالی و للدنیا»! عقبی را گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی، نه دنیا و نه عقبی بلکه دیدار مولی. ,
فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خدایی که آفریدگار زمین و آسمان است، کردگار جهان و جهانیان است، دانای آشکارا و نهان است، نه روزی خوار است، که روزی گمار بندگان است، وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ له نعت الکرم، فلذلک یطعم، و له حق القدم فلذلک لا یطعم. ,
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ چنان که در آفرینش ضر یگانه و یکتا است، در دفع ضرّ هم یکتا است و بیهمتا. اگر عالمیان بهم آیند، و جن و انس دست در هم دهند، تا دردی که نیست پدید کنند نتوانند، یا دردی که هست بردارند بیخواست اللَّه راه بدان نبرند. درد و دارو را منهل یکی دان، نعمت و محنت را منبع یکی شناس، کفر و ایمان را مطلع یکی بین، در دایره جمع یک رنگ، در منازل تفرقت رنگارنگ، اینست که آن جوانمرد اندر نظم گفت: ,
4 بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست در دو لب هم درد و هم درمان تر است.
قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا و چون بینی ایشان را که در سخنان ما می خوض کنند، و بفراخ سخنی و بافسوس میروند فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روی گردان از ایشان و جدایی جوی حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ تا آن گاه که در حدیثی دیگر روند وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ و اگر دیو فراموش کند بر تو اعراض از ایشان فَلا تَقْعُدْ نگر تا ننشینی بَعْدَ الذِّکْری پس یاد آمدن نهی من مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۶۸) با آن گروه ستمکاران بر خود. ,
وَ ما عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ و بر پرهیزگاران نیست مِنْ حِسابِهِمْ از شمار و از جرم و تاوان خائضان مِنْ شَیْءٍ هیچ چیز وَ لکِنْ ذِکْری لکن این پند است و عبرت نمودن خائضان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۶۹) تا مگر از آن خوض بپرهیزند. ,
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً گذار ایشان را که دین خویش ببازی گرفتند وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و فرهیفته کرد ایشان را زندگانی این جهان وَ ذَکِّرْ بِهِ و پند ده بقرآن و در یاد ده أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ پیش از آنکه تن کافر را بسختتر عذاب سپارند بآنچه کرد درین جهان لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ و او را نه فرود از خدای وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ نه یاری و نه شفیعی وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ و اگر تنی خویشتن باز خرید بهمه فدای لا یُؤْخَذْ مِنْها آن فدا ازو بنستانند أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا ایشان آنند که ایشان را فرا دادند فرا سختتر هلاکی و عذابی بِما کَسَبُوا بآنچه میکردند لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ ایشان را است شرابی از آب گرم وَ عَذابٌ أَلِیمٌ و عذابی دردنمای بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه می کافر شوند. ,
قُلْ گوی یا محمد! أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خدای چیزی خوانیم ما لا یَنْفَعُنا که ما را هیچ بکار نیاید اگر خوانیم وَ لا یَضُرُّنا و نگزاید اگر نخوانیم وَ نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا و برگردانند ما را با پس وا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ پس آنکه راه نمود اللَّه ما را کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ چون چن لَهُ أَصْحابٌ و او را یارانیاند از مشرکان یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی که او را میباز خوانند با ضلالت که آن را میهدی و راستی نه پندارند ائْتِنا و میگویند او را که ایدر آی بما قُلْ پیغامبر من گوی: إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی راه نمودن اللَّه هدی و راست راهی آنست وَ أُمِرْنا و فرمودند ما را لِنُسْلِمَ تا گردن نهیم لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۷۱) خداوند جهانیان را. ,
1 قوله تعالی: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ الایة. سر بخاک آورد امروز آنکه افسر بود دی
2 در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک تیرشان پروین گسل بود و سنانشان خون نگار
3 بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
تن بدوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار. ,