شاعران بینوا خوانند از مسعود سعد سلمان قطعه 1
1. شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمیگردد نوا
1. شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمیگردد نوا
1. ناگه خروس روزی در باغ جست
در زیر شاخ گل شد و ساکن نشست
1. گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است
1. آگاه نیست آدمی از گشت روزگار
شادان همی نشیند و غافل همی رود
1. بر تو سیدحسن دلم گرید
که چو تو هیچ غمگسار نداشت
1. پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من
شد سودمند مدت و نا سودمند ماند
1. کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب
کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید
1. دریغا جوانی و آن روزگار
که از رنج پیری تن آگه نبود
1. در وفات محمد علوی
خواستم زد به نظم یک دو نفس
1. معروفتر از من به جهان نیست خردمند
پس بسته چراام به چنین جایی مجهول؟
1. گردن و گوش غزل و مدح را
بیحد پیرایه و زیور زدیم
1. چه کین است با من فلک را به دل؟
که هر روز یک غم کند بیستم