1 دریغا جوانی و آن روزگار که از رنج پیری تن آگه نبود
2 نشاط من از عیش کمتر نشد امید من از عمر کوته نبود
3 ز سستی مرا آن پدید آمده است در این مه که هرگز در آن مه نبود
4 سبک خشک شد چشمهٔ بخت من مگر آب آن چشمه را زه نبود
1 ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من تا شاد گردد این دل ناشاد من
2 دانی که هست بنده و آزاد تو هرکس که هست بنده و آزاد من
3 نازم بدان که هستم شاگرد تو شادم بدان که هستی استاد من
4 ای رونییی که طرفهٔ بغداد، تو دارد نشستگاه تو بغداد من
1 پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من شد سودمند مدت و نا سودمند ماند
2 وامروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند
3 فهرست حال من همه با رنج و بند بود از حبس ماند عبرت و از بند پند ماند
4 از قصد بدسگالان و ز غمز حاسدان جان در بلا فتاد و تن اندر گزند ماند
1 آگاه نیست آدمی از گشت روزگار شادان همی نشیند و غافل همی رود
2 دل بستهٔ هواست گزیند ره هوا تن بندهٔ دل آمد و با دل همی رود
3 هر باطلی که بیند گوید که هست حق حقی که رفت گوید باطل همی رود
4 ماند بدانکه باشد بر کشتیی روان پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود
1 گرمابه سه داشتم به لوهور وین نزد همه کسی عیان است
2 امروز سه سال شد که مویم مانندهٔ موی کافران است
3 بر تارک و گوش و گردن من گویی نمدتر گران است
4 از رنج دل اندکی بگفتم باقی همه در دلم نهان است
1 ناگه خروس روزی در باغ جست در زیر شاخ گل شد و ساکن نشست
2 آن برگ گل که دارد بر سر بکند اندر دو ساق پایش دو خار جست
3 آن از پی جمالی بر سر بداشت و آن از پی سلاحی برپای بست