1 بدم دوش با آن نیازی به هم زده پیشم از بی نیازی علم
2 همه گوی از روی او لاله رنگ همه حجره از موی او مشک شم
3 نشاط اندر آمد ز در چون نسیم ز روزن برون رفت چون درد و غم
4 ز شادی رویش بخندید جام ز اندوه جانم بنالید بم
1 ای سلسله مشک فکنده به قمر بر خندیده لب پر شکر تو به شکر بر
2 چون قامت تو نیست سهی سرو خرامان چون چهره تو نیست گل لعل به بر بر
3 تا تو کمری بستی باریک میان را گویی که عیان بستی ویحک به خبر بر
4 مانا که رخم زرین کردی ز فراقت کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر
1 دیده گر در فراق خون بارد حق او هم تمام نگزارد
2 با غمش هیچ بر نیارم دم گر جهان بر سرم فرود آرد
3 در وفا داشتنش جان بدهم تا مرا بی وفا نپندارد
4 آزر و مانی ار شود زنده هر یکی خواهدش که بنگارد
1 بدرود همی کرد مرا آن صنم من گریان و درآورده مرادست به گردن
2 از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه ور آب دو دیده چو برش کردم دامن
3 رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد کز حسرت آن روی دم سرد زدم من
4 در رویش اثر کرده دم سرد من امروز چونان که دم گرم در آیینه روشن
1 گفتم که چند صبر کنم ای نگار؟ گفت: تا هست عمر، گفتم: رنجه مدار، گفت:
2 بی رنجْ عشق نبوَد، گفتم: نیم به رنج، فرسوده چند باشد ازین ای نگار؟ گفت:
3 جز انتظار روی ندارد تو را همی گفتم: شدم هلاک من از انتظار، گفت:
4 این روزگار با تو بد است، این ازو شناس گفتم که نیک کِی شودم روزگار؟ گفت:
1 ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی پیوسته که گشتی کز من جدا شدی
2 بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا ترسم ز نزد من به ناسزا شدی
3 درد دلا که بنده دیگر کسی نشد وآن گه شدی که بر دل من پادشا شدی
4 بیگانه گشتن از من چون در سر تو بود با جان من به مهر چرا آشنا شدی
1 آمد آهسته با کرشمه و ناز دوش نزد من آن نگار طراز
2 زلف پرپیچ بر شکست به گل چشم پر خواب سرمه کرده به ناز
3 بر نهاده بر ابروان چوگان تیر غمزه به چشم تیر انداز
4 گفتمش چون روی به نومیدی چنگ مانند ناز کرد آغاز
1 طعنه زنی که یار کنم دیگر طعنه مزن که من نکنم باور
2 تو جان و دل ز بهر مرا خواهی من از دل تو آگهم ای دلبر
3 جان و جهان من به تو خوش باشد ای روی تو ز جان و جهان خوشتر
4 ای طیره گشته از رخ تو لاله وی شرم خورده از لب تو شکر
1 غم بگذرد از من چو به من برگذری تو آن لحظه شوم شاد که در من نگری تو
2 از نازکی پای تو ای یار دل من رنجه شود ار سوسن و نسرین سپری تو
3 وین دیده روشن چو من از بهر تو خواهم خواهم که بدین دیده روشن گذری تو
4 ای ناز جهان پیرهنی دوختی از ناز بیمست که این پرده رازم بدری تو
1 ای لعبت و بت و صنم و حور و شاه من وی سوسن و گل و سمن و مهر و ماه من
2 ای جان دل عزیزتر از هر دویی و هست ایزد بر این که دعوی کردم گواه من
3 ای دوست بی گناه مرا متهم کنی جز دوستی خویش چه دانی گناه من
4 گفتی چرا گرفتی جعد دراز من وآن گه چرا کشیدی زلف دو تاه من