1 آمد آهسته با کرشمه و ناز دوش نزد من آن نگار طراز
2 زلف پرپیچ بر شکست به گل چشم پر خواب سرمه کرده به ناز
3 بر نهاده بر ابروان چوگان تیر غمزه به چشم تیر انداز
4 گفتمش چون روی به نومیدی چنگ مانند ناز کرد آغاز
1 ای می لعل راحت جان باش طبع آزاده را به فرمان باش
2 روزگار بخست مرهم شو دردمندم ز چرخ درمان باش
3 بی تو بیجان تنی است جام بلور تن پاکیزه جام را جان باش
4 دلم از قحط مهر خشک شده است بر دلم سودمند باران باش
1 در بزم پادشا نگر این کاروبار گل وین باده بین شده به طرب دستیار گل
2 گل چند ماه منتظر بزم شاه بود وز بهر آن دراز کشید انتظار گل
3 دیدار گل شده ست همه اختیار خلق تا بزم شاه ساخت همه اختیار گل
4 گلبن ملونست چو دیبای هفت رنگ تا لعل سبز گشت شعار و دثار گل
1 بدم دوش با آن نیازی به هم زده پیشم از بی نیازی علم
2 همه گوی از روی او لاله رنگ همه حجره از موی او مشک شم
3 نشاط اندر آمد ز در چون نسیم ز روزن برون رفت چون درد و غم
4 ز شادی رویش بخندید جام ز اندوه جانم بنالید بم
1 ای لعبت و بت و صنم و حور و شاه من وی سوسن و گل و سمن و مهر و ماه من
2 ای جان دل عزیزتر از هر دویی و هست ایزد بر این که دعوی کردم گواه من
3 ای دوست بی گناه مرا متهم کنی جز دوستی خویش چه دانی گناه من
4 گفتی چرا گرفتی جعد دراز من وآن گه چرا کشیدی زلف دو تاه من
1 به چشم دل همی بینم غم و تیمار جان ای جان به اندیشه همی دانم همه اسرار جان ای جان
2 به حاجت جان تو را خواهد به رغبت دل تو را جویم مجوی آزرم جان آخر مخواه آزار جان ای جان
3 ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد تو بر دل نه کنون سختی هلا از بار جان ای جان
4 ز هجرت جان همی نالد ز تو یاری همی خواهد تو یاری ده یکی جان را که هستی یار جان ای جان
1 بدرود همی کرد مرا آن صنم من گریان و درآورده مرادست به گردن
2 از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه ور آب دو دیده چو برش کردم دامن
3 رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد کز حسرت آن روی دم سرد زدم من
4 در رویش اثر کرده دم سرد من امروز چونان که دم گرم در آیینه روشن
1 غم بگذرد از من چو به من برگذری تو آن لحظه شوم شاد که در من نگری تو
2 از نازکی پای تو ای یار دل من رنجه شود ار سوسن و نسرین سپری تو
3 وین دیده روشن چو من از بهر تو خواهم خواهم که بدین دیده روشن گذری تو
4 ای ناز جهان پیرهنی دوختی از ناز بیمست که این پرده رازم بدری تو
1 ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی پیوسته که گشتی کز من جدا شدی
2 بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا ترسم ز نزد من به ناسزا شدی
3 درد دلا که بنده دیگر کسی نشد وآن گه شدی که بر دل من پادشا شدی
4 بیگانه گشتن از من چون در سر تو بود با جان من به مهر چرا آشنا شدی
1 چو مه روی نیکو برآراستی سیه زلف مشکین بپیراستی
2 خرامان چو کبک دری از وثاق برون آمدی بر زده آستی
3 چو آراسته روی نیکوی خویش همه مجلس شه بیاراستی
4 رسیدی به کام دل خویشتن که چون سرو از جای برخاستی