1 پدری کز همه ملوک جهان چرخ هرگز چو او نداد نشان
2 پادشاه زمین ملک مسعود که نصیبش ز چرخ هست مسعود
3 گوید امروز شیر زان منست گویی اندر میان جان منست
4 دل او در هوای من گردد همه گرد رضای من گردد
1 من که مسعود سعد سلمانم کمتر و پستر از ندیمانم
2 شاه بی موجبی عزیزم کرد وز همه بندگان پدید آورد
3 جای من پیش خویشتن فرمود تا مکان و محل من بفزود
4 دان که من کس نیم گدایی ام سست عقل و ضعیف رایی ام
1 بوالفضایل که سیدیست اصیل زهره شیر دارد و تن پیل
2 کارها دیده بزمها خورده کامها رانده رزمها کرده
3 فخر گردان و تاج را دانست زو دل شاه سخت شادانست
4 شاه را طبع در نشاط آرد می که با او خورند بگوارد