1 باز ابوالقاسم آن خیاره دبیر کودکست و به رأی و دانش پیر
2 کلک او بر رقم که پیوندد هر دبیری که دید بپسندد
3 تازی و پارسی نکو داند هر چه راند همه نکو راند
4 گر ز طیبت درو گشادگی است چه شد آنجا بزرگ زادگی است
1 مشفق عمرها حسین طبیب در همه فعلها بدیع و غریب
2 آنکه در علم طب کند افسوس بر حکیم بزرگ جالینوس
3 جد او اصل نیکنامی هاست هزل او اصل شادکامی هاست
4 پس به رسمست و نیک شایسته شاه را بنده ایست بایسته
1 من که مسعود سعد سلمانم کمتر و پستر از ندیمانم
2 شاه بی موجبی عزیزم کرد وز همه بندگان پدید آورد
3 جای من پیش خویشتن فرمود تا مکان و محل من بفزود
4 دان که من کس نیم گدایی ام سست عقل و ضعیف رایی ام
1 لحن نای محمد نایی ارغنونی بود به تنهایی
2 چون به سر نای او درافتد دم شاد گردد دلی که دارد غم
3 نغمه او چو جان بیفزاید گر نثارش کنند جان شاید
4 راحت آن ساعتست کو از خشم مهره بازی کند به پلک دو چشم
1 باز عثمان عندلیب آواز کرده از قول جادویی آغاز
2 دست زد چون به خفچه ایقاع بگذراند ز اوج چرخ سماع
3 بانگ ناگه چو بر سرود زند آتش اندر دماغ عود زند
4 خواجه ناگه چو در سماع آید عشرت و خرمی بیفزاید
1 از دگر سو علی به نغمه نای دل برانگیزد ای شگفت ز جای
2 دارد از جنس جنس دمدمه ها آرد از نوع نوع زمزمه ها
3 می زند نای و تنگ می جوشد به هوا روی عقل می پوشد
4 با دل خویشتن همی گوید که غم از جان من چه می جوید
1 چنگ اسفندیار چنگی باز با دل و جان ز عیش گوید راز
2 راست گویی هزار دستانیست مجلس از لحن او گلستانیست
3 خوش زن و خوش سرود و خوش قواد خوش سماعی کند همی به مراد
4 لیکن آن روسپی زن بی باک هر چه یابد همه ببازد پاک
1 جعبه کودک خویش دلکش راه اشکر همی سراید خوش
2 چون فرو راند زخمه بر جعبه هر که بشنید گرددش سغبه
3 یک زمانی سماع گرم کند دل سخت از نشاط نرم کند
4 پس بگیرد دلش ز انبوهی فکند در میان دو کوهی
1 زرور از بربط بدیع نوا برکند لحظه ای به لحن هوا
2 باربد زخم و سرکش آوازست شادی افزای و رنج پردازست
3 زان نواها که او تواند زد هیچ خنیاگری نداند زد
4 هیچ مطرب به گرد او نرسد که کس اندر نبرد او نرسد
1 پری خوش خط ار به رنگ رباب رانده جمع مطربان همه آب
2 قمری مجلسی است و بلبل بزم بشکفاند نوای او گل بزم
3 کرد جعد سیاه مرغولان بهر مهر و ستیزه دولان
4 در سرود حزین که بردارد لب و دندان او شکر بارد