1 برشکال ای بهار هندستان ای نجات از بلای تابستان
2 دادی از تیر مه بشارت ها باز رستیم از آن حرارت ها
3 هر سو از ابر لشکری داری در امارت مگر سری داری
4 بادهای تو تو میغ ها دارند میغ های تو تیغ ها دارند
1 گرچه خرم شده ست لوهاوور باشد آن کس که می خورد معذور
2 منظر شاه خلد را ماند که بر او ابر گوهر افشاند
3 در دل افروز مجلس عضدی از همه نوع نعمت ابدی
4 شاه بر تخت و جام باده به دست روزگار از نشاط او سرمست
1 مرکبش فعل برق و صرصر پای وهم گردد سبک چو خاست ز جای
2 سنگ در زیر سم او گرداست رخش خیز است و دلدل آورد است
3 در نوردد زمین همی بتگی اینت محکم پیی و سخت رگی
4 باز چون نعره بر سوار زند خاک در چشم روزگار کند
1 پدری کز همه ملوک جهان چرخ هرگز چو او نداد نشان
2 پادشاه زمین ملک مسعود که نصیبش ز چرخ هست مسعود
3 گوید امروز شیر زان منست گویی اندر میان جان منست
4 دل او در هوای من گردد همه گرد رضای من گردد
1 خواجه بونصر پارسی که جهان هیچ همتا نداردش ز مهان
2 آن دبیری که تا قلم برداشت همه بر صحن درج سحر نگاشت
3 و آن سواری که تا سوار شدست زو دل کفر بی قرار شدست
4 شاه را بوده نایب کاری کرده شغل سپاهسالاری
1 باز کس چون امیر بهمن نیست آن کش از خلق هیچ دشمن نیست
2 مایه دانش و خردمندی است وصل نیکی و نیک پیوندی است
3 محتشم زاد و محتشم دوده ست به همه وقت محترم بوده ست
4 سخت معروف و نیک منظورست راست گویی که پاره نورست
1 بوالفضایل که سیدیست اصیل زهره شیر دارد و تن پیل
2 کارها دیده بزمها خورده کامها رانده رزمها کرده
3 فخر گردان و تاج را دانست زو دل شاه سخت شادانست
4 شاه را طبع در نشاط آرد می که با او خورند بگوارد
1 ماهو آن سید ستوده خصال باشد آهسته طبع در همه حال
2 مایه دانش است پنداری هست مستی او چو هشیاری
3 ذات دانا و طبع برنا نیست مثل او هیچ تیز و دانا نیست
4 در همه کارها کند انجاح نبود مثل او به هزل و مزاح
1 در برابر امیر کیکاوس خوب و رنگین نشسته چون طاوس
2 مایه عشرتست و کان طرب نکند جز نشاط و عیش طلب
3 پیل زوری که چون کند کشتی پیل را زور او دهد پشتی
4 شیر زخمی که چون برانگیزد شیر بیشه ازو بپرهیزد
1 باز شاهینی نکو دیدار بزم را کرد همچو باغ بهار
2 شاهش افزوده از شرف جاهی شادمانه نشسته چون ماهی
3 ره به سوی نشاط بر بردار سنگی از هر که هست برخوردار
4 نه طلا بن بود نه حازه بود هر زمان زو بساط تازه بود