1 باز ابوالقاسم آن خیاره دبیر کودکست و به رأی و دانش پیر
2 کلک او بر رقم که پیوندد هر دبیری که دید بپسندد
3 تازی و پارسی نکو داند هر چه راند همه نکو راند
4 گر ز طیبت درو گشادگی است چه شد آنجا بزرگ زادگی است
1 جعبه کودک خویش دلکش راه اشکر همی سراید خوش
2 چون فرو راند زخمه بر جعبه هر که بشنید گرددش سغبه
3 یک زمانی سماع گرم کند دل سخت از نشاط نرم کند
4 پس بگیرد دلش ز انبوهی فکند در میان دو کوهی
1 از دگر سو علی به نغمه نای دل برانگیزد ای شگفت ز جای
2 دارد از جنس جنس دمدمه ها آرد از نوع نوع زمزمه ها
3 می زند نای و تنگ می جوشد به هوا روی عقل می پوشد
4 با دل خویشتن همی گوید که غم از جان من چه می جوید
1 باز کس چون امیر بهمن نیست آن کش از خلق هیچ دشمن نیست
2 مایه دانش و خردمندی است وصل نیکی و نیک پیوندی است
3 محتشم زاد و محتشم دوده ست به همه وقت محترم بوده ست
4 سخت معروف و نیک منظورست راست گویی که پاره نورست
1 باز عثمان عندلیب آواز کرده از قول جادویی آغاز
2 دست زد چون به خفچه ایقاع بگذراند ز اوج چرخ سماع
3 بانگ ناگه چو بر سرود زند آتش اندر دماغ عود زند
4 خواجه ناگه چو در سماع آید عشرت و خرمی بیفزاید
1 زرور از بربط بدیع نوا برکند لحظه ای به لحن هوا
2 باربد زخم و سرکش آوازست شادی افزای و رنج پردازست
3 زان نواها که او تواند زد هیچ خنیاگری نداند زد
4 هیچ مطرب به گرد او نرسد که کس اندر نبرد او نرسد
1 برشکال ای بهار هندستان ای نجات از بلای تابستان
2 دادی از تیر مه بشارت ها باز رستیم از آن حرارت ها
3 هر سو از ابر لشکری داری در امارت مگر سری داری
4 بادهای تو تو میغ ها دارند میغ های تو تیغ ها دارند
1 ماهو آن سید ستوده خصال باشد آهسته طبع در همه حال
2 مایه دانش است پنداری هست مستی او چو هشیاری
3 ذات دانا و طبع برنا نیست مثل او هیچ تیز و دانا نیست
4 در همه کارها کند انجاح نبود مثل او به هزل و مزاح
1 مشفق عمرها حسین طبیب در همه فعلها بدیع و غریب
2 آنکه در علم طب کند افسوس بر حکیم بزرگ جالینوس
3 جد او اصل نیکنامی هاست هزل او اصل شادکامی هاست
4 پس به رسمست و نیک شایسته شاه را بنده ایست بایسته
1 خواجه بونصر پارسی که جهان هیچ همتا نداردش ز مهان
2 آن دبیری که تا قلم برداشت همه بر صحن درج سحر نگاشت
3 و آن سواری که تا سوار شدست زو دل کفر بی قرار شدست
4 شاه را بوده نایب کاری کرده شغل سپاهسالاری