1 شنیدم کز حسد با آن گل اندام ز خردی بود دشمن خواهر رام
2 چو خار آمیخته دایم به گلبن همی جستی به حرفش جای ناخن
3 زبان را داد روزی نرمی دل به جان اظهار کرده گرمی دل
4 سخن از جا به جا جنباند با وی حدیث شهر لنکا راند با وی
1 به میدان بازگشته دیو خونخوار بلای رفته باز آمد دگربار
2 جهان گفتا به جان ایثار مرگ است که خود عود مرض، ناهار مرگ است
3 سران یکسر ز جان نومید گشتند ز فکر زندگانی برگذشتند
4 به طوفان بلاگشته جهان غرق ز خونها تا به طوفان قطره ای فرق
1 ز شوخیهای آن دو طفل بی باک برت برجست و لچمن شد غضبناک
2 هوا خواهان میدان را رضا داد که گیرند آزمون را تیغ پولاد
3 به حکم آن دلیران بر دویدند همه شمشیر شیرافکن کشیدند
4 دوان چون کنجه بازان جوان شیر به یک سر ده گشاد اصناف شمشیر
1 شبی تیره چو دود آه عشّاق به هجر اندوده بام نیلگون طاق
2 شبی چون زنگیان آدمی خوار سراپا زهر همچون سهمگین مار
3 شبی تاریک چون اسمان کافر لباس راهبان افکنده در بر
4 شبی چون عاصی محشر سیه روی شبی چون نامهٔ اعمال بدگوی
1 کشید از دل بس آهی آتش اندود زمین پر شعله کرده چرخ پر دود
2 نبود از شک تاب سینه سوزی اجازت داد بر آتش فروزی
3 بس آن گه گفت عاشق دلستان را که آتش می فروزم امتحان را
4 نه سیمابی که گردد قائم النار ز سیم و زر بهایش هست بسیار
1 سحرگاه از شبستان همچو خورشید برون آمد به نذر جگ اسمید
2 مهیا ساخت بهر جگ اسباب به آتشخانه رفته تیز چوب آب
3 به لچمن رفت فرمان کای برادر شود حاضر به جراران لشکر
4 که اسب جگ را سر می دهم من نگهبانش که باشد غیر لچمن
1 دلش عزم وطن کرد از سر و جان وطن را دوست دارد اهل ایمان
2 ز راون بود تخت گوهرین ساز که از افسون همی آمد به پرواز
3 نشسته بر سرِ آن تخت پران پری در بر چو بلقیسِ سلیمان
4 دوان دیو و پری اندر عنانش دد و دام زمین فرمان برانش