1 آفتاب وجود کرد اشراق نور او سربسر گرفت آفاق
2 سر فرو کرد پرتو خورشید در تنزل ز هر دریچه و طاق
3 مطلق آمد به جانب تقیید گشت تقیید عازم اطلاق
4 هرکه بد جفت ظلمت عدمی کرد نورش ز جفت ظلمت طلاق
1 ای هستی کاینات از کی در جنب تو کائنات لاشئ
2 در راه تو موضع قدم نیست زانسوی تو کس نمیبرد پی
3 محوند در آفتاب ذاتت هم حکمت و هم ظلام و هم فی
4 یکره نگذشت دل بکویش تا بیسرو پا نگشت صد پی
1 سر بخرابات مغان در نهم در قدم پیر مغان سر نهم
2 در قدم پیر مغان در نهم وز کف او جام پیاپی کشم
3 چون بخورم باده شوم مست ازو نیست شوم باز شوم هست ازو