1 سرم خاک مستان فرخنده پی که شویند نقش خرد را به می
2 فروشم چو من مست باشم خراب جهان خرد را به جام شراب
3 چو فتنه است فرهنگ فرزانگی خوشا وقت مستی و دیوانگی
4 هر آبی کز اندازه بیرون خوری نیاری که یک شربه افزون خوری
1 خرامان شو ای خامهٔ گنج ریز به در سفتن الماس را دار تیز
2 سخن را چنان پایه بر کش به ماه که بوسد به جرأت کف پای شاه
3 علاء دین اسکندر تاج بخش زرفعت به گردون روان کرد رخش
4 محمد جهانگیر حیدر مصاف که از پیش او پس خزد کوه قاف
1 بدو گفت کاری ز رای بلند توقع همین باشد از هوشمند
2 ولیکن مراد من این بود و بس که یک چند با تو برارم نفس
3 ز داناییت بهرهٔ پر برم ز دریا صدف وز صدف در برم
4 چو تو داشتی صحبت از ما دریغ تواضع ز تو نیست ما را دریغ
1 بدو گفت کاری ز رای بلند توقع همین باشد از هوشمند
2 ولیکن مراد من این بود و بس که یک چند با تو برارم نفس
3 ز داناییت بهرهٔ پر برم ز دریا صدف وز صدف در برم
4 چو تو داشتی صحبت از ما دریغ تواضع ز تو نیست ما را دریغ
1 دلم چون به گوهر کشی خاص گشت به دریای اندیشه غواص گشت
2 بهر غوطه چندان فرو ریخت در که دریا تهی گشت و آفاق پر
3 نثاری کزان در برانگیختم به درگاه پیغمبرش ریختم
4 من افشاندم و آسمان برگرفت عطارد ببوسید و بر سر گرفت
1 جهان پادشاها خدایی تراست ازل تا ابد پادشاهی تراست