1 گفتم جانا گفت بگو گر مردی گفتم مردم گفت که نیکو کردی
2 گفتم چشمم گفت بس این بی آبی گفتم نفسم گفت مکن دم سردی
1 گفتم چشمم گفت مگر بی بصری گفتم جانم گفت ز دستم نبری
2 گفتم عقلم گفت که بر عقل مخند گفتم که تنم گفت که بر تن بگری
1 گفتم چه کند دفع غمم گفت که می گفتم چه زند راه دلم گفت که نی
2 گفتم که تو داری دل من گفت که کو گفتم ز غمت جان بدهم گفت که کی
1 گفتم قمرت گفت به چشمش گردی گفتم شکرت گفت به چشمش خوردی
2 گفتم بازآ گفت که باز آرودی گفتم مردم گفت کنون جان بردی