1 ای زده کوس شهنشاهی بر ایوان قدم هر دو عالم بر صفات هستیِ ذاتت علم
2 عاجز از درک کمالت عقل اصحاب خرد قاصر از ذیل جلالت دست ارباب همم
3 از شراب رحمتت هر جرعه یی آب حیات وز خرابات هوایت هر سفالی جام جم
4 انس و جان از جام شوقت سر به سرمست الست بحر و کان از فیض جودت غرق دریای نعم
1 ای حرم عزّتت ملکت بی منتها نقش دو عالم زده بر علم کبریا
2 از سپهت رومی صبح ملمّع لباس وز حشمت زنگی شام مرصّع وطا
3 آینهٔ صنع تو مهر به دست صباح مشعلهٔ مهر تو ماه به فرق مسا
4 عالم قدر تو را مجمره سوز آفتاب گلشن لطف تو را مروحه گردان صبا
1 دوش از آب چشم خود در موج خون بودم شنا من چنین در خون و مردم بی خبر زین ماجرا
2 مردم چشم از سرشکم غرقهٔ دریای خون شمع عمر از آهِ سردم بر ره باد فنا
3 گه ز سوز دل چو شمعم می دوید آتش به سر گه چو صبح از دود چرخم بود تیغی در قفا
4 پای در گل بودم از سیلاب اشک و منتظر تا چو سرو آخر چه آید بر سر من از هوا
1 در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است به عیش کوش که دوران عمر در گذر است
2 بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور چرا که حاصل کار خمار دردسر است
3 اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است منوش و نیک حذر کن که نیش بر اثر است
4 کسی که نیست به بوی شرابِ شوق مدام ز خویش بی خبر، از کار خویش بی خبر است