از از خیام نیشابوری ترانهی خیام (صادق هدایت) 1
1. از تن چو برفت جان پاک من و تو،
خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو؛
...
1. از تن چو برفت جان پاک من و تو،
خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو؛
...
1. * هر ذره که بر روی زمینی بودهاست،
خورشیدرُخی، زُهرهجَبینی بودهاست،
...
1. ای پیرِ خردمند پِگَهْتر برخیز،
وان کودکِ خاکبیز را بنگر تیز،
...
1. بنگر ز صبا دامن گل چاک شده،
بلبل ز جمال گُل طَرَبناک شده؛
...
1. ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،
بی بادهٔ گُلرنگ نمیشاید زیست؛
...
1. چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
...
1. هر سبزه که بر کنار جویی رُستهاست،
گویی ز لبِ فرشتهخویی رستهاست؛
...
1. می خور که فلک بهر هلاک من و تو،
قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛
...
1. دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد،
کاو گِل به لگد میزد و خوارش میکرد،
...
1. بردار پیاله و سبو ای دلجو،
برگَرْد به گِردِ سبزهزار و لبِ جو؛
...
1. بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی،
سرمست بدم چو کردم این اوباشی؛
...
1. زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری،
پُر کن قَدَحی بخور، به من دِهْ دگری،
...