1 می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛
2 زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت: هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
1 چون چرخ به کام یک خردمند نگشت، خواهی تو فلک هفت شِمُر، خواهی هشت،
2 چون باید مُرد و آرزوها همه هِشْت، چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت.