1 عالَم اگر ازبهرِ تو میآرایند، مَگْرای بدان که عاقلان نگرایند؛
2 بسیار چو تو روند و بسیار آیند. بربای نصیبِ خویش کِتْ بربایند.
1 از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز، بازآمدهای کو که به ما گوید راز؟
2 هان بر سر این دو راهه از روی نیاز، چیزی نگذاری که نمیآیی باز!
1 می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛
2 زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت: هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
1 * پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری، گفتم: نکنی ز رفتگان اِخباری؟
2 گفتا، می خور که همچو ما بسیاری، رفتند و کسی بازنیامد باری!
1 بسیار بگشتیم به گِرْدِ در و دشت، اندر همه آفاق بگشتیم به گشت؛
2 کس را نشنیدیم که آمد زین راه راهی که برفت، راهرو بازنگشت!
1 ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَتباز، از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛
2 یکچند درین بساط بازی کردیم، رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز!
1 ای بس که نباشیم و جهان خواهدبود، نی نام زِ ما و نه نشان خواهدبود؛
2 زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خَلَل، زین پس چو نباشیم همان خواهدبود.
1 بر مَفْرشِ خاک خفتگان میبینم، در زیر زمین نهفتگان میبینم؛
2 چندانکه به صحرای عدم مینگرم، ناآمدگان و رفتگان میبینم!
1 این کهنه رباط را که عالم نام است آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،
2 بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است، گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
1 آن قصر که بهرام درو جام گرفت، آهو بچه کرد و روبَهْ آرام گرفت؛
2 بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟