1 گر علت مرگ را دوا میکردند گر چارهٔ این نوع دو پا میکردند
2 میدیدی کاین جماعت تیرهنهاد بر روی زمین چه فتنهها میکردند
1 از بس خوش و مست و دلربا میآیی چون باد بهار جانفزا میآیی
2 دل خانهٔ عشق توست آبادش دار چون خانه خراب شد کجا میآیی
1 بر قلهٔ کهسار، درختی برپاست بر شاخ درخت، آشیانی پیداست
2 غم کوه و درخت، زندگانی من است بر شاخ درخت، مرغکی نغمهسراست
1 دانی که شبان چه فتنه آغاز کند آن دم که نی شبانه را ساز کند
2 غمهای زمانه را فرو بندد در ابواب نشاط یک به یک باز کند
1 یارب دردی که ناله آغاز کنم شوری که سرود شوق را ساز کنم
2 چشمی که به سوی خویش چون باز کنم آن گمشده را از دور آواز کنم
1 هر ذرهٔ خاک من زبانی دارد از گردش دهر دوستانی دارد
2 این کهنهردای من نهان در هر چین تاج و کله جهانسِتانی دارد
1 ای سرو روان بیا که دستت بوسم لبهای ظریف می پرستت بوسم
2 گر من نخورم تو باده در جامم ریز تا مست شوم دو چشم مستت بوسم
1 صبح است ز خرمی جهان میخندد هر قطره به بحر بیکران میخندد
2 بو در گل و نشئه در می و می در جام از شوق، زمین و آسمان میخندد
1 سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است
2 چون در دل خاک نیز یاران جمعند پس زندگی و مرگ به ما یکسان است
1 آن منظر فیض صبحگاهی بنگر انوار تجلی الهی بنگر
2 در وادی نقره فام گردون هر شب آن قافله لایتنهای بنگر