1 گر چه در صورت ذرات جهان جلوه گری گاه در حور نماینده و گه در بشری
2 لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
3 دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
4 عین انواری و غیر تو بود تاب سراب نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
1 ای وصل تو اعظم امانی سرمایه و عیش و کامرانی
2 گر بی تو به عمر جاودانی یک لحظه زیم به شادمانی
3 در بحر غمم فتاده مشکل کشتی رسدم دمی به ساحل
4 بر باد شدیم ز آتش دل شد آب دو چشمم خاک تن گل
1 بجز تو خاطر این بوالهوس نمی گیرد به گوش خفته صدای جرس نمی گیرد
2 سوای شهد انیسی مگس نمی گیرد دلم به غیر تو الفت به کس نمی گیرد
3 چو عشق مغز بود عقل پوست نتوان کرد به پند زاهد فردوس دوست نتوان کرد
4 به قول مدعی ار صد نکوست نتوان کرد به حرف زشت کسان ترک دوست نتوان کرد